یکی از روزایی که توی تاکسی نشسته بودم، رادیو یه برنامه داشت – نمی‌دونم اسمش چی بود؛ چون از اول برنامه توی تاکسی نبودم. – که با یه روانشناس حرف می‌زد و اولین سوالش این بود که آقای دکتر از افتخارات‌تون بگید. این سوال که بعدا به نظرم هماهنگ شده بود، جواب جالبی داشت. آقای دکتر گفت بزرگترین افتخار من اینه که کار عقب مونده ندارم.

برای من که استاد overestimate کردنم این جمله کاملا معنی داشت و عمیقا درکش می‌کردم. انگار یه دستگاه تولید کار جدید توی ذهنم دارم که همینطور بی‌وقفه تولید می‌کنه. اصلا فرصت بازیگوشی ندارم. کارهام رو رها کنم، سرعت تولید کارهای جدید به حدی‌ه که ممکنه یه حادثه‌ی منای ذهنی رخ بده! البته مدتی‌ه که این مورد رو کنترل کردم. خیلی بهتر شده اما همچنان یه سری کار عقب مونده دارم.

کارهای عقب مونده فقط به این دلیل بد نیستن که یه سری کار باید انجام می‌شده و نشده بلکه وجودشون توی مغز، انرژی ذهنی مثبت آدم رو هورت می‌کشه. اگه مبانی پردازش‌های کامپیوتری رو می‌دونستید می‌تونستم بگم که یه سری background process هستن که cpu رو ول نمی‌کنن حتی اگر به زور ازشون بگیرید، دوباره سر و کله‌شون پیدا می‌شه. به زبان ساده مثل این می‌مونه که ساعتی دوبار یکی در بزنه و از اهمیت انجام کارش بگه و همونجا پا وایسه تا انجامش بدین؛ حتی اگه جواب زنگ در رو ندید ساعتی دو بار زنگ می‌زنه! حالا تعداد این کارها رو از یکی به چندتا برسونید. نه تنها روان‌پریش می‌شید بلکه ذهن‌تون از کاری که انجام می‌دید هم منحرف می‌شه. یه مقاله توی مدیوم می‌خوندم که نوشته بود ۲۰ دقیقه طول می‌کشه تا ذهن منحرف شده از موضوع، دوباره روی اون متمرکز شه. context switching cost! (در پرانتز، به همین خاطر سعی کنید چندتا کار رو باهم انجام ندید تا بتونید از حداکثر کارایی مغز استفاده کنید.)

اینا رو گفتم که بگم امروز یکی از کارهای مهم عقب مونده‌مو انجام دادم و بعدش هم ۲ ساعت مشتی خوابیدم، الان توی مغزم عروسی‌ه! مهمونا به صرفِ خاطره‌ی شیرینی و شام دعوتن! :))

هروقت حس می‌کنم کلافه‌ام و نمی‌تونم کاری انجام بدم می‌رم سراغ یکی از کارای عقب‌مونده و قطعا قبلش دستگاه تولید کار جدید رو از برق می‌کشم! موندگاری کارها توی ذهن یه اینرسی به وجود میاره که آدم رو برای انجام اون کار مقاوم می‌کنه و کم کم حجم کار توی مغز بیشتر و بیشتر به نظر میاد. دقت کنید: به نظر میاد! هرچی کار بیشتر عقب بیفته شروع کردن‌ش سخت‌تر می‌شه. واقعیت اینه که باید مقاومت رو شکوند و رفت سراغ کار. قطعا اون کار عقب مونده، سریعتر از اون تخمین ذهنی انجام می‌شه و حس خوشایندی داره. یه باری از روی دوشِ ذهنِ آدم برداشته می‌شه. البته این مختص انجام کار عقب افتاده نیست، هر کاری که توی برنامه‌تون بوده رو انجام می‌دید همین حس رو داره.

در پایان، می‌خوام از راه حلی که overestimate یا بیش از منابع زمانی/انرژی بدنی برنامه‌ریزی کردن رو تونستم باهاش بهتر کنم، بگم و این بود که با کمک یه برنامه‌ی time track شروع و پایان هر کارم رو ثبت کردم و بعد از چند هفته، زمان انجام شدن کارها رو بررسی کردم. قطعا با قلم و کاغذ هم می‌شه این کار رو انجام داد ولی این برنامه‌ها میانگین زمانی برای هر کار رو درمیارن و نمودار می‌کشن و از این مدل کارا که بررسی رو راحت‌تر می‌کنه. این راه حل کمک کرد تا دید واقعی به زمان انجام کارهای یادداشت شده پیدا کنم. علاوه بر این، فعالیت دستگاه تولید کار یا هر منبع دیگه‌ای که خارج از برنامه، کار تولید می‌کرد رو زیر نظر گرفتم و همون لحظه‌ی اول یه نه گفتم و ۹ ماه به شکم نکشیدم؟! در واقع کارها و علتی که باعث به وجود اومدن نیاز به اون کار شده بود رو یه جایی یادداشت کردم؛ چون معمولا ایده‌های خلاقانه هم بین اون کارا هست و بعدا به درد می‌خوره. یادداشت کردن یعنی در انتظار بررسی و اولویت‌بندی؛ و نه در انتظار انجام شدن!