پدر من توی سال، سفرهای کاری زیادی می‌ره. هر سری هم اصرار داره کلی سوغاتی بیاره. می‌گه هرچی می‌خواید اگه روی سایتی هست و توضیحاتی داره، لینکش رو برای من بفرستید تا براتون بخرم. یکی دوبار به ذهنم رسیده فلان چیز، بهش گفتم، خریده ولی اگه هر دفعه هم چیزی به ذهنم برسه نمی‌گم؛ هم اینکه دوست ندارم پررو و فرصت‌طلب به نظر بیام هم اینکه راحت به دست آوردن چیزها با جهان‌بینیِ تلاش‌محورِ من، جور در نمیاد!

- خب شما چطوری به اینجا رسیدید؟
+ با پول بابام!
#فلج

این نگفتنِ من باعث نمی‌شه که پدرم برام سوغاتی نداره و خب معمولا سوغاتیِ ناخواسته تبعاتی داره!

مثلا پدرم به لباس پولک‌دار علاقه‌ی خاصی داره ولی من خوشم نمیاد. حالا اگه یه قسمت کوچکی پولک داشته باشه اشکالی نداره. یکی از دفعاتی که برام سوغاتی آورده، یه شلوار آورد که کلا پولکی بود! براش توضیح دادم که پدر جان من شکل بدنم گلابی‌ه؛ یعنی سایز پایین‌تنه‌م بزرگتر از بالاتنه‌مه. پولک آدم رو درشت نشون می‌ده، پس باید یه لباسی بپوشم که بالاتنه‌ام پولکی و کار کرده باشه و پایین‌تنه‌ام ساده باشه که باهم متناسب به نظر بیاد. اکثر مواقع جوابش اینه که «اینم یه مد جدیده! همیشه که نباید شما از مد تبعیت کنید، گاهی هم می‌شه مد می‌تونه از شما تبعیت کنه!»
اومدم بگم پدر جان مگه من دختر جرج ششم‌م(ملکه‌ی انگلستان - الیزابت دوم) که مد از من تبعیت کنه؟! بعد دیدم راست می‌گه بنده خدا خب! من تا مدت‌ها توی خونه ولیعهد خطاب می‌شدم. بعدا که با عبارت فرانسوی Princess Royal آشنا شدم که فرانسوی‌ها به دختر پادشاه انگلستان که قرار بود ولیعهد شه می‌گفتن، این لقب هم به من اعطاء شد. تصویر بعدی احتمالا اینه که من زانو زدم و بابام با شمشیر پلاستیکی داداشم هی می‌زنه رو این شونه‌م، می‌زنه رو اون شونه‌م، می‌گه: از این پس شما را ...!
تازه ممکن بود من دختر جرج ششم نباشم ولی بابام خودش رو جرج ششم فرض کرده باشه و با این جواب من بخوره تو ذوقش!

خلاصه قانع شدم!

یه دسته‌ی دیگه‌ای از سوغاتی‌هایی که پدرم آورده، با سلیقه‌ی من جوره ولی سایزشون خیلی بزرگه! با توجه به اینکه پدرم قبل از سفر سایزمون رو می‌گیره و یه سری لباسا خیلی دقیق اندازه‌مونه، چند تا احتمال وجود داره:
۱. بابام از مدلش خیلی خوشش اومده و صرفا می‌خواسته بخره!
۲. همیشه دلش می‌خواست من از اینی که هستم چاق‌تر باشم و دوست داره منو انقدری ببینه!
۳. این تفکرِ «لباس باید بزرگ باشه تا بتونی در طی رشد چند ساله‌ت همیشه بپوشی»، هنوز هم وجود داره!

- بابا من دیگه بچه نیستم که رشد کنم! چند سال دیگه وارد سی‌سالگی می‌شم.
+ بچه‌ها همیشه برای پدر مادرشون بچه‌ان!
#خودکشی

اما یکی از سوغاتی‌هایی که پدرم این دفعه آورد، غافلگیرم کرد و به شدت منو سر ذوق آورد!

داستان از این قراره که یکی از نقطه ضعف‌های من پیراهن سفیده! یعنی من رو از خود بی‌خود می‌کنه! بله من هنوز هم عاشق لباس عروسم و هر لباسی که اون رو تداعی کنه.

سوغاتی عبارت بود از لباس توری سفید کوتاه که قدش تا سر زانومه و اندازه‌ی آستین تا آرنج؛ لبه‌های لباس به صورت دالبری خامه‌دورزی شده و گل‌های توری برجسته به صورت پراکنده روی لباس قرار داره. یه آستر جداگانه‌ی سفید با قد کوتاه‌تر از لباس هم داره.(این لباس خواب نیست. بعدا توی سایتش دیدم که لباس ساقدوش‌ه)
لباس بامزه‌ای‌ه! وقتی این لباسا رو می‌پوشم مثل بچه‌ها فقط دوست دارم بچرخم!

وقتی می‌گم از خود بی‌خود می‌شم یعنی اینکه همینطور که می‌چرخیدم به شوهرْآقا گفتم: بازم برام لباس عروس می‌خری؟
گفت: نه!
گفتم: پس وقتی مُردی، می‌رم دوباره ازدواج می‌کنم، بازم عروس می‌شم، لباس عروس می‌پوشم!
گفت: مرسی!