هر شب که شروع به نوشتن می‌کنم، یک صدایی از درونم می‌گوید که امشبْ دیگر ایده‌ای برای نوشتن نداری! خوب که فکر می‌کنم دو صدای خاص در درونم دارم. یکی همین صدایی است که توفیق آشنایی‌شان را در خط قبل پیدا کردید و یکی دیگر! ایشان تا نفس دارد نفوس بد می‌زند! لطف دارند، ایشان به بنده البته! دیگری معمولا ساکت است و قدرتش را جمع می‌کند برای وقتی که کار دارد به جای باریک می‌کشد و البته بدْنفوس ضعیف شده است. یک امیدی در رگ‌های من می‌دمد که کیف می‌کنم! خلاصه بابت حضور خوشْ‌نفوس خوشحالم.

یکی از آثار این چند روزی که متوالی نوشتم این بود که الگوی شکست بدْنفوس تکرار شد و کمتر حاضر جوابی می‌کند. من هم امیدوارتر شدم.
***
یکی دیگر از اتفاق‌هایی که این چند روز با نوشتن همزمان شده، غذا پختن است. یعنی مواد اولیه‌ی غذا را آماده می‌کنم و می‌گذارم بپزد، مقداری می‌نویسم، ساعت گاز که زنگ می‌زند بلند می‌شوم و سری به غذا می‌زنم. دوباره می‌نشینم سر نوشتن. این بلند شدن و نشستن یک فرصتی به ناخودآگاه می‌دهد که رابطه‌های جدید کشف کند. در نتیجه نوشتن با سرعت و نتیجه‌ی بهتری پیش می‌رود.
این مطلب را پیش از این خوانده بودم ولی چیزی که در این تجربه‌ی ناخودآگاه هم به دانسته‌هایم اضافه شد این بود که دو کار کاملا متفاوت که تا حدی هوشیاری و تمرکز می‌خواهد می‌تواند تاثیر این توصیه را بیشتر کند. بخصوص که هر دو خروجی‌های متفاوتی دارند که باید با کیفیت مناسب باشد.

***
پیش از این چالشِ نوشتن در صد روز متوالی، تعدادی ایده‌ی محدود داشتم که نوشته بودم و هر بار که سراغ یادداشت‌هایم می‌رفتم یک نگاه حسرت‌آمیز به آن‌ها می‌کردم و فکر می‌کردم که بالاخره یک روزی می‌آید که من با فراغ بال درباره‌ی آن‌ها می‌نویسم.

این روز هیچ وقت، خودش نیامد! آورده شد!
یکی از بهانه‌هایی که برای کمتر نوشتن داشتم این بود که مانده بودمْ روی کاغذ بنویسم یا تایپ کنم. تایپ کردن علاوه بر راحتی در اضافه و کم کردن مطالب در جاهای مختلف و همیشه از طریق اینترنت در دسترس بودن، به طور مستقیم باعث بریدن درخت نمی‌شد. تازه! نیاز به مکان فیزیکی هم ندارد. اما آن حسی که نوشتن با قلم و روی کاغذ به من می‌دهد را ندارد.
در یادداشت‌های گذشته‌ام در این باره تعدادی راه حل نوشته بودم؛ از جمله اینکه ابتدا با قلم بنویسم سپس تایپ کنم! :مستأصل
امروز وقتی به این فکر کردم که در این مدت با دو راهی کاغذی و الکترونیکی چه کردم متوجه شدم که وقتی هدفم، حتما نوشتن شد این‌ها وسیله شدند؛ یعنی وقتی در حال تایپ نمی‌دانم چه می‌خواهم بنویسم سراغ قلم و کاغذ می‌روم و زمانی که فکرم را روی کاغذ جمع و جور می‌کنم دوباره به تایپ کردن ادامه می‌دهم.

***
صفحه‌ی اجاق گاز ما کاملا مسطح نیست. شعله‌ها در فرو رفتگی دو سانتی متری از سطح اجاق قرار دارند. امشب در حین غذا پختن متوجه شدم مورچه‌ای در این فرورفتگی گیر کرده. مدتی نگاهش کردم. یک مسیر را چند بار می‌رفت بالا، لیز می‌خورد پایین، مسیر را عوض می‌کرد و دوباره همان روند را تکرار می‌کرد. در طی یک ساعتی که دنبالش می‌کردم تمام عرض اجاق گاز را به همین روش امتحان کرد. تلاشش تحسین برانگیز بود و تحت تاثیر قرار گرفتم. حسین را صدا زدم و به او گفتم بیاید این مورچه را ببیند که حداقل یک ساعت است می‌آید بالا، لیز می‌خورد پایین، دوباره می‌آید بالا، دوباره لیز می‌خورد. حسین آمد و مدتی نگاه کرد. بی‌مقدمه انگشتش را نزدیک مورچه گرفت و او را از فرورفتگی اجاق بیرون آورد. 

مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می‌‌گویم که انسانی را به خدمت موری در می‌‌آورد.