نوشته‌های دل‌آرام

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوستالوژی» ثبت شده است

روز ۳۳ - درامزِ ما

Drums


ما بالاخره باهم آشتی کردیم. تحفه، فکر می‌کرد چون همه عاشقشن، منم باید باشم. من اصلا از چیزی که همه خوششون میاد خوشم نمیاد! امشب حسین اصرار کرد که بیا آشتی کن، من دلم براش تنگ شده! رفتم سراغش، گفتم فقط به خاطر روی ماه آقا سید اومدم باهم کنار بیایم.

نگام کرد.
گفتم من از غذای چرب خوشم نمیاد. از سویا هم همینطور. گوشت می‌خورم ولی فقط به خاطر اینکه بدنم نیاز داره.
گفت برام وقت بذار. فقط همین.
گفتم باشه ولی سخته برام. برای چیزی که خورده می‌شه، این همه وقت گذاشتن توجیه نداره.
گفت سویا نریز، عوضش گوشت بریز ولی با حجم کم. اگه مزه‌اش رو دوست نداری، با پیاز و ادویه خوب تفت‌ش بده. شعله‌ی گاز رو کم کن، برام یکم بیشتر وقت بذار، قول می‌دم جبران کنم. بدون چربی که نمی‌شه، اگه می‌خوای کمتر چرب باشه کم کم در مراحل مختلف روغن اضافه کن. یکم تو آب، یکم هم وقتی دم کشیدم.
به حرفش گوش کردم.
زیر شعله رو کم کردم و در قابلمه رو هم گذاشتم تا بپزه.

خیلی خوشحاله! داره سوت می‌زنه! صدای سوت آهنگینی از داخل قابلمه میاد که با صدای هُر هُر شعله‌ی گاز شبیه سمفونی‌هاییه که با فلوت می‌زنن. صدایی که آدم رو یاد قدیما می‌ندازه. غذا رو که بار می‌ذاشتن اجرای موسیقی زنده توسط هنرمند گرانمایه، قابلمه! با همراهی سوت بخار آب شروع می‌شد.

یه استادی داشتیم که می‌گفت ایده‌ی client و server رو از مدل بقالیای ما دزدیدن؛ مشتری و صاب مغازه! بعد در ادامه‌ی درس شبکه‌های کامپیوتری، هم مفاهیم رو با اشعاری از مولوی، خیام و دیگران توضیح می‌داد. تا امشب درکش نکرده بودم. امشب فهمیدم دِرامز رو از روی همین قابلمه‌ی روی گاز ما برداشتن! درِ قابلمه به مثابه‌ی سنج توسط نوازنده‌ی دهر، بخار آب نواخته می‌شه؛ به این طرف و اون‌طرف می‌ره و صدا می‌کنه. وقتی چند تا قابلمه روی گاز باشن... همونه، نه؟
امشب صدای خاطره انگیز سوت ریز بخار با یادآوری صدای چرخیدن پنکه‌ی سقفی، جیک جیک گنجشک‌کان، صدای خِرت خِرت خرد شدن سبزی‌ها زیر دست مادر و جیغ و دنبال بازی بچه‌ها،

منو با ماکارونی آشتی داد!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز ۲۵ - خانه‌ی دایی حسن

خانه‌ی دایی حسن، الان، شبیه خانه‌هایی شده که بعد از فوت افراد مشهور آن را تبدیل به موزه می‌کنند. جا به جا(گُله به گُله) روی دیوارها تابلوی عکس و نقاشی است؛ عکسی از خانواده‌ی ۴ نفری‌شان که با لباس‌های قاجاری کنار کالسکه‌ی وارداتی غربی در کاخ سعدآباد گرفته شده؛ نقاشی‌هایی از نقاشان مطرح دوره‌ی کلاسیک ایران و جهان به صورت تابلو یا پازل در تمام دیوارها خودنمایی می‌کند. جام شربت و گلاب‌پاش قدیمی با شیشه‌های سبز مشجّر و گردن بلند، لب طاقچه چیده شده. یک ساعت پاندول‌دار به ارتفاع دیوار خانه، یک بوفه‌ی شیشه‌ای پر از ظروف یک شکل شیری که روی‌شان یک بیضی بزرگ سورمه‌ای رنگ وجود دارد با تصویری از معشوق فرانسوی با لباس‌های پف‌دار و عاشق با لباس درباری و کلاه ناپلئونی که در باغ به ناز و نیاز مشغول‌اند. بین این همه اسباب، مبل‌های بزرگ با تاج و دسته و پایه‌ی معرق‌کاری شده‌ی طلایی و روکش آبی رنگ، آخرین چیزی است که توجه آدم را به خودش جلب می‌کند.

زن دایی، محبوبه، زنی که هنوز در اواسط ۴۰ سال است و علاقه‌ی خاص او به فضای کلاسیک و سنتی، فضای خانه‌شان را قدیمی و خاطره‌انگیز کرده.

دیشب همه‌ی خانواده در خانه‌ی دایی حسن جمع بودیم. اما من در جمع نبودم. یعنی حضور داشتم ولی روحم در جمع نبود. روحم جدا شده بود و از کنار سقف، داشت به جمع نگاه می‌کرد. محیط خانه مرا به گذشته‌ها می‌برد. خانه‌ی قدیمی بابابزرگ در تهران و در سار.
هرچه اصرار کردم پایین نیامد. طفلکی فضای نوستالوژیک افسرده‌اش می‌کند.
همیشه وقتی به گذشته فکر می‌کنم، خاطرات گذشته را می‌خوانم یا می‌شنوم، عکس‌ها و فیلم‌های قدیم را می‌بینم، اندوهی غلیظ، روح مرا تصرف می‌کند. هرچه قدیمی‌تر، غلظت اندوه بیشتر می‌شود. در تصاویر، جوانی بزرگترها، کودکی کوچکترها را که می‌بینم، انگار متوجه گذشت زمان می‌شوم؛ انگار این غلتک چرخان پایان ناپذیر زمان ناگهان با سرعت زیاد به عقب می‌چرخد و دوباره با سرعت زیاد به جلو می‌آید و در این گشتاور وحشیانه، روحم از بدنم جدا می‌شود و به طرف سقف پرت می‌شود.

دیشب که از مهمانی برگشتیم تا صبح خوابم نبرد. آپارات ذهنم روشن شده بود و تصاویر مدام می‌آمدند و می‌رفتند؛ این بچه به دنیا می‌آمد، بزرگ می‌شد، مدرسه می‌رفت، آن یکی به دنیا آمد و بزرگ شد. این مادر جوان بود و میانسال شد و پیر شد، آن دایی ازدواج کرد و بچه‌دار شد و پیر شد. پدربزرگ هم آن‌قدر که مُقَدَّر بود پیر شد و دوباره مُرد.


نزدیک صبح، پریشان، خاطره‌ساز را صدا زدم؛ برایم پرنده‌ای ساخت. آن را با خاطراتم پرواز دادم، برود. روحم آرام شد. از آن بالا، پایین آمد و خوابم برد.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰