[توجه! این پست دارای موسیقی متنی است که به صورت خودکار پخش می‌شود و به دریافت بیشتر نوشته کمک می‌کند. لطفا وارد صفحه‌ی پست شوید.]

 

هر روز دختر می‌آمد، جلوی صندلی‌اش می‌ایستاد، پشت مانتویش را بالا می‌گرفت؛ با مکثی می‌نشست و پشت مانتو را رها می‌کرد. کارهای تایپ روی روال خود پیش می‌رفتند و داستانِ روزهای عجیب و غریب بودن دختر فراموش شده بود. دیگر برای بقیه فرقی نداشت که او کجا می‌نشیند یا چطور می‌نشیند. حتی همکارش فراموش کرده بود که چطور کسی که می‌تواند تند تایپ کند، نمی‌تواند تند پاک کند.

دختر برای آن‌که بتواند با دکمه‌ها بازی کند، صبح‌ها زودتر از بقیه می‌آمد و عصرها دیرتر از بقیه شرکت را ترک می‌کرد. در زمانی که کسی نیامده بود می‌توانست با خیال راحت، سرْ وقتِ کی‌بورد برود و کشف و شهود کند. آدم‌ها که می‌آمدند او هم از کمد جادوییِ تخیلاتش بیرون می‌آمد و کی‌بورد هم مانند زمانی که اندی یا مادرش در داستان اسباب‌بازی‌ها به اتاق وارد می‌شدند و اسباب بازی‌ها خودشان را بی‌حرکت و بی‌جان جلوه می‌دادند،‌ مانند یک کی‌بورد معمولی می‌نمود.
در یکی از روزها که همه شرکت را ترک کردند صدای ممتد و تکراری حاصل از فشردن دکمه‌ها قطع شد. دختر نگاهی به برگه و متنی که باید تایپ می‌کرد انداخت. چند دور آن را خواند. سعی کرد کلیت آن را حفظ کند. سپس دست‌هایش را بهم مالید و ورزش داد.

با دو دست تعدادی از حروف را سریع پشت هم تایپ کرد، از سرعتش کاست و یکی یکی دکمه‌ها را زد. سپس یکی از دستانش را از روی کی‌بورد بلند کرد و با دست دیگرش دکمه‌های بعدی کی‌بورد را یکی پشت دیگری فشرد. دکمه‌های کنار هم را از سمت چپ کی‌بورد سریع فشرد و دستش را به سمت راست کی‌بورد برد. برخی از جفت دکمه‌ها را با یکی از دستانش چند بار زد. گاهی همزمان با تکرار کردن دکمه‌ها با یک دستش، با دست دیگرش دکمه‌های دیگر را می‌زد.

تقریبا فراموش کرده بود از روی متن بنویسد. فراموش کرده بود فشردن دکمه‌ها چه تاثیری در متن تایپ شده دارد. فقط صدای دکمه‌ها را می‌شنید. دکمه‌های کی‌بورد را به صورت دو ردیف کلاویه‌های۱ سیاه در بالا و کلاویه‌های سفید در پایین می‌دید. پاهایش را طوری روی زمین می‌فشرد انگار پدال‌های نامرئی را زیر پاهایش حس می‌کرد. با هیجان خودش را به این سو و آن سو حرکت می‌داد و صداهای ناقص دکمه‌های کی‌بورد را قطعه‌ی «مارسِ ترکیِ» موتزارت می‌شنید

در همین احوالات، صدای بهم خوردن درِ شرکت او را متوقف کرد.

 


۱ نامِ کلیدهای پیانو

 

 

شاید این داستان ادامه داشته باشه...