نوشته‌های دل‌آرام

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

روز ۵۹ - عاشقانه‌ی از یاد رفته

توی مسیر برگشت از شمال، قبل از کرج ترافیک بود. بوی لنت و دود خیلی ریز و مرموز توی ماشین می‌پیچید؛ مثلا دریچه‌ی ورود هوای بیرون بسته بود. سرم داشت گیج می‌رفت. شیشه رو یکم کشیدم پایین. هُرم گرما خورد توی صورتم، بعد از دو سه روز هوای خنکِ تر و تازه. دقیق یادم نیست توی ماشین چه موسیقی‌ای داشت پخش می‌شد اما هرچی بود مال دهه‌ی ۸۰ بود. داشتم بیرون رو تماشا می‌کردم که یه تصویر عاشقانه با تک تک کلمات متن‌ش سراغم اومد. توی ذهنم یکم پرداختم‌ش حتی ولی ننوشتم‌ش.

امروز وقتی نشستم بنویسم‌ش، دیدم کلمه‌هام دیگه همون کلمه‌ها نیستن و چقدر تو خالی و بی‌روح شدن. می‌خواستم خودم رو سرزنش کنم بگم برای بار چندم باید یه چیز رو تجربه کرد اما سرزنش نکردم. یعنی فقط از ذهنم گذشت و لحن منفی نداشت. اون تجربه اینه که ایده‌ها هر وقت به ذهنت خطور می‌کنن، همون موقع با هرچیزی که بهش مربوطه یادداشت کن و نگه‌دار! بعدا همون مختصر کلماتی که لحظه‌ی نزول ایده یادداشت کردی انقدر قدرت دارن که می‌تونی ایده رو کامل کنی!

دوستانم این جمله که «دنیا دارِ تِرِیْدْ آف‌ه(tradeoff)» رو ازم زیاد شنیدن ولی من کمتر از یه ساله که از متن عبور کردم و در عمل به معنی نزدیک شدم. ترید آف رو شاید بشه گفت مصالحه ولی توی ذهن من، مصالحه همون بار معنایی ترید آف رو نداره.

ترید آف بین اینکه * در لحظه باشی و به قدر کافی حظ و لذت ببری، حتی ممکنه بعدا حافظه‌ات یاری نکنه و فراموش کنی و ** مشغول ثبت لحظه‌ها باشی، حواست به نوشتن و عکس/فیلم گرفتن باشه، اون لحظه رو خیلی کم درک کنی ولی بعدا هرچند بار که بخوای بتونی متن/عکس/فیلم رو بازبینی کنی.

نسخه‌ی قبلی من که بیشتر کمالگرا بود نمی‌تونست ترید آف رو بپذیره و بعضا می‌گفت اینا بهونه‌ست، انقدر تمرین کن تا بشه! تـــــــا بشه! من با تمرین مشکلی ندارم ولی کمالگرایی بهبود در عملکرد رو نمی‌بینه! چشمش به اَبَرْ انسان‌ه و فقط سرکوفت می‌زنه! توی هدف‌گذاری خوبه ولی توی مسیر رسیدن به هدف یک‌سره آدم رو مأیوس می‌کنه! در نتیجه من در آن واحد بین لذت از لحظه و ثبت اون، یکی رو انتخاب کردم؛ مجبورم فردا زمان بیشتری برای به وجود اومدن دوباره‌ی اون حس صرف کنم و اون متن رو بنویسم. دنیا دار ترید آف‌ه. ترید آف بین کمالگرا بودن و نبودن!


پ. ن. کمال‌گرایی حالت ناخوشایندی از وضعیت سالم کمال‌طلبی‌ه. اگه تا حالا از دست کمال‌گرایی کلافه نشدید که خوش به حال‌تون. اگه اذیت‌ید پیشنهاد می‌کنم این کتاب رو بخونید. نظر منم توی قسمت نظرات‌ش هست! :))

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز ۳۶ - Le vent nous portera

- آه دِلَ‌کِ بیچاره‌ی من. چه صبح حزن‌انگیزی بود. عاشق چه کرد با دِلَ‌ک؟
+ عاشق؟ نه! نه!
- معشوق بود؟ معشوق چه کرد با تو؟
+ بود! نکند یاد قدیم‌ها کردی؟
- امروز عاشق می‌شوی یا معشوق؟
+ کسی که مفعول نه، مدهوش عشق می‌شود! راستی معشوق چگونه است؟
- معشوق؟ مثل دیگران؛ پیراهن بلند و لطیفی دارد، سفید؛ با گل‌های ریز سرخ و زرد.
+ برای دنیای مدرن؛ آسانسورها و پله برقی‌ها که خراب می‌شوند. آن‌گاه گوشه‌ی دامن را نرم بالا بگیرد و پله‌ها را یکی یکی، این‌پا آن‌پا، خرامان پایین بیاید.
- حتما روسری بزرگ و سبکی دارد که باد مثل زلف یار برقصاندش.
+ حریر باشد. روسری معشوق حریر تک رنگی است که گرهی زیر چانه دارد. آه از آن چانه‌ی دلبرانه!
- می‌دانی؟ من برای لحظه‌های دو نفره‌هایمان باد می‌خواهم به جای باران، چه هوا عاشقانه باشد و چه معشوقانه. تمام نفسم را جمع کنم و در ترومپت‌ش بِدَمم، بخوانم: Le vent nous portera !
+ فرانسوی یا فارسی؟
- برای عاشق چه فرقی دارد! هر زبانی معشوق بخواند، عاشق بلدَش می‌شود: باد ما را خواهد برد...

 
 
+ معشوق، کیف هم می‌خواد دیگر! دفتر گل گلی حرف‌های یواشکی را که نمی‌شود دست گرفت.
- ولی کوله نمی‌خواهد. سرخوشی کودکانه ندارد. کیف یک بندی می‌خواهد که رویش نوشته باشد:
هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
+ هزار قناری خاموش
در گلوی من
- و + عشق را ای کاش زبان سخن بود.
+ یک آینه هم در کیفش دارد تا هرچندگاهی نگاه عاشقانه را تمرین کند.
***
التماس از چشمان پیرمرد می‌بارد و می‌گوید اسکاچ خوب دارم، اسکاچ بخرید. اسکاچ می‌خواهی؟ خوب می‌شوید و می‌بَرَد.
حتی حضورش را از خاطرات من؟
***
آخر عاقلی رو به دلَ‌ک گفت باید قبول کنی! همه روزی می‌روند!
به گمانم تیر خلاص را زد، دلَ‌ک جان!
 
موافقین ۰ مخالفین ۰

روز ۲۶ - عشق پسر همسایه!

وقتی توی خونه کولر روشن می‌کنیم، پنجره‌ی رو به پاسیو رو یکم باز می‌ذارم که هوا جریان داشته باشه. یکی از سناریوهایی که پیش اومده اینه که مدتی بعد از شنیده شدن صدای دعوای همسایه، صدای یکی از خواننده‌های رپ با این مضمون میاد که «دیگه می‌خوام از این خونه برم» و وقتی همه چی به حالت عادی برمی‌گرده باز هم صدای یکی دیگه از خواننده‌های رپ با این مضمون میاد که «بهت گفته بودم یه روز خوب میاد» و این تازگیا که ماه رمضون شده ۹ صبح، ۲ بعد از ظهر، بدون الگوی خاصی صدای ربنای شجریان هم میاد!
ما یه نوجوون توی ساختمون‌مون داریم! یه روز که من می‌خواستم ماشین رو از پارکینگ دربیارم و درست جلوی پارکینگ یه موتور از این قلدرا پارک شده بود، باهاش آشنا شدم.
یه قدم هم نمی‌تونستم موتور رو جا به جا کنم و مجبور شدم ساعت ۳ بعد از ظهر زنگ همه‌ی واحدا رو بزنم که این موتور کیه و توی دلم صاحب موتور رو لعنت می‌کردم که نه تنها خودش مزاحمت ایجاد کرده که منو مجبور کرده ساعت ۳ بعد از ظهر زنگ این و اون رو بزنم! در همین بین، در حالی که دمپایی رو لخ لخ روی زمین می‌کشید از در ساختمون بیرون اومد و گفت خب موتورو جا به جاش کن! گفتم نمی‌تونم. با اعتماد به نفس به سمت موتور رفت. هم قد و قواره‌ی من بود ولی احتمال دادم چون پسره زورش برسه. کلی عرق ریخت، بخصوص که فرمونِ موتور قفل بود.
احتمال اینکه توی دلش بگه دخترک نادون ایستاده منو نگاه می‌کنه، کم بود؛ در نتیجه من ایستاده بودم، به تجربه‌اندوزی یه نفر، به تاثیر ناخودآگاه موقعیت روی یه نفر، نگاه می‌کردم و کلی برام خوشایند بود. این آدم وقتی به خونشون برگرده، همون کسی نیست که اومده بود. الان که می‌نویسم و دقت می‌کنم، امیدوارم فکر نکرده باشه که من با هوار سال سن، عاشق‌ش شدم! :دی
بین راه بازم داشتم فکر می‌کردم که نوجوونی یکی از بهترین دوره‌های زندگی‌ه که اغلب پدر و مادرا باهاش ناآگاهانه برخورد می‌کنن. اصلا به نظر میاد نوجوونی مرضی، چیزیه! وقتی یه ماجرایی پیش میاد که یه سرش، یه نوجوونه، می‌گن ولش کن بابا نوجوونه!(انگار سرطانی چیزی داره چند وقت دیگه می‌میره!)
توی نوجوونی انگار طبیعت داره آدم رو برای زندگی کردن آماده می‌کنه. در مدت کم، کلی فراز و فرود‌های رو به آدم عرضه می‌کنه؛ در نتیجه حال نوجوونا متغیر و ناپایداره. وقتی از نوجوونی عبور می‌کنیم باز هم انگار همون فراز و فرودها رو می‌بینیم منتها در زمان طولانی‌تری باهاش مواجهیم. علاوه بر اینکه اون مقدمه‌ی نوجوونی رو هم چشیدیم، حالا شاید، شاید معقول‌تر عمل می‌کنیم. کم پیش میاد!:دی
حالا که تجربه‌ی بیشتری توی ارتباط با آدما کسب کردم و نزدیک‌تر به جایگاه والدی به موضوع نگاه می‌کنم، به نظرم قابلیت همدلی کردن یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های زندگی اجتماعیه. چه اجتماع چند هزار نفره و چه اجتماع ۴ ۵ نفره‌ی خانواده؛ درک موقعیت و احوال افراد می‌تونه درصد تاثیر گذاری رو به میزان قابل توجهی بالا ببره.
من از خودم شروع کردم و سعی می‌کنم خودم رو درک کنم. کلنجاری که تو روزای قبل با اَبَر انسانم می‌رفتم در همین راستا بود. به رفتار آدما نگاه می‌کنم، مستند می‌بینم که یاد بگیرم چطوری با خودم رفتار کنم. مواجه شدن با رفتار و عکس العمل آدما در واقعیت برام جالبه و خیلی وقتا سعی نمی‌کنم تصحیح‌شون کنم. الگوی رفتار خوب‌شون رو برای خودم نگه می‌دارم و بقیه‌ش رو نادیده می‌گیرم. مثلا شاید اگه پسر همسایه حس می‌کرد عاشقش شدم، بازم می‌ایستم به موقعیتی که براش ایجاد شده بود و عکس‌العملش، نگاه می‌کردم! خیلی کیف داره انصافا! :)) :شیطنت

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰