در قسمت خواهران(دینی!) مساجد، معمولا زنان میانسال و پیرى هستند که فرزندانشان را به خانهی بخت فرستادند، احیانا همسرشان فوت کرده و حالا تنها زندگی میکنند. آنها سعی میکنند تمام نمازهای یومیه را در مسجد بخوانند؛ علاوه بر ثواب بیشتر نماز جماعت، مدتی را با همسن و سالان خود اختلاط میکنند، سرشان گرم و روحیهشان عوض میشود. هر روز زودتر از اذان میآیند، سجادهها را پهن و حتی مقنعهها را که اغلب قدی کوتاهتر از شانه دارند، سرشان میکنند و کش آن را از روی مقنعه، دور سرشان میاندازند و منتظر شروع نماز میشوند.
گاهگداری جوانها نیز به مسجد میآیند. مشغلههای خانهداری و بچهداری به خانمهای جوان فرصت کمتری میدهد تا در نمازهای جماعت مسجد حاضر شوند.
در قسمت برادران(دینی!) هم احتمالا رفتارهای ثابتی وجود دارد که جنسیت نگارنده امکان حضور در این قسمت را از او سلب کرده است و توضیحی برای آن ندارد.
آن روز در مسجد برای اقامهی نماز ظهر و عصر امام جماعت دیر کرده بود. خانمها مقنعههایشان را سر کرده بودند و چادرهایشان را بعضیها روی دست گرفته و بعضیها کنار سجادههایشان گذاشته بودند. فرصتی به وجود آمده بود تا بدون دغدغهی هیس، هیس کردن آقایان با هم گفتگو کنند.
- خانم حسینی چند روز بود نمیاومدی. ناسلامتی اتفاقی افتاده؟
- والا درد معده راحتم نمیذاشت. آخر سر بچهها بردنم دکتر؛ گفت باید اون آزمایشه رو بدى که لوله مىفرستن تو شکمت. چند تا آزمایش دیگه هم نوشت.
- پس اول اون آزمایشاى دیگه رو بده اگه معلوم نکرد برو اون آزمایش لوله رو بده. آخه درد داره. تا یه مدت هم نمىتونى چیزى بخورى!
یکى از خانمها از راه رسید و در حالى که بساط نمازش را پهن میکرد، گفت: اِ منتظر من بودید؟
جو مسجد آمادگى پاسخگویى به چنین مزاحى را نداشت. او که فهمیده بود ممکن است شوخىاش را جدى گرفته باشند ادامه داد: نه بابا اونقدرا هم خودخواه نیستم.
در همین حین یکى از خانمهاى میانسال مسجد که ظاهر فربهى داشت، از راه رسید و گفت: واه اینجا چقدر گرمه! اون پنکه رو بزنید.
پنکهى قسمت خانمها توسط یک دکمه هدایت مىشد. این دکمه فقط دو حالت خاموش و روشن در حالت تند داشت. دختر جوانى روبروى این دکمه نشسته بود. بلند شد و پنکه را روشن کرد. پنکه در حالت تندى شروع به گردش کرد. دخترک نشست.
پیرزن خمیدهاى گفت: ننه خاموشش کن. من از پنکه فرارىام. تموم بدنم درد مى گیره.
دختر جوان روبروى پنکه بلند شد و پنکه را خاموش کرد.
خانمى که دستور روشن کردن پنکه را صادر کرده بود در حالى که چادرش را عوض مىکرد به گلوى لختش اشاره کرد و گفت: به خدا اینجا که نماز مىخونم گردنم عرقسوز مىشه، روشنش کنید تو رو خدا.
گردن چاق و چین چینش از شدت گرما سرخ شده بود.
امام جماعت رسید و مشغول خواندن اقامه شد.
دختر پنکهچى بلند شد و دستش را به سمت کلید پنکه دراز کرد که حاجیه خانم دیگرى گفت: واى من تازه از حموم اومدم الان مى چّام. اون روز هم پنکه رو روشن کردید من سرما خوردم!
مکبّر قد قامت الصّلاة را گفت.
دختر پنکهچى ایستاده مانده بود بالاخره چه کار کند.
امام جماعت نماز را شروع کرد. بسم الله الرحمن الرحیم...
خانم دیگرى گفت: براى نماز روشن کنید، بعد نماز خاموش کنید.
دخترک کنار دکمهى پنکه منتظر ایستاده بود و دلش شور مىزد. نمىدانست با این وضعیت به رکوع امام جماعت مىرسد یا خیر.
پیرزن دیگرى گفت: من باد به زانوام مىخوره مثل چوب خشک مىشه و در حالى که اداى خشک شدن بدنش را درمىآورد ادامه داد: نمىتونم نماز رو به جا بیارم.
خانمى که گردنش عرق سوز شده بود گفت: حاج خانم یکم عقبتر وایسا باد بهت نخوره.
با صداى بلند خواندن بسم الله الرحمن الرحیم دوم، امام جماعت خواندن سورهى دوم را شروع کرد.
از قسمت آقایان صداى بلند الله اکبر گفتن یکى از آقایان آمد که معلوم نبود تازه از راه رسیده و نمازش را به امام متصل کرده یا منظورش این است که بس کنید و از سنتان خجالت بکشید.
دختر پنکهچى پنکه را روشن کرد و سریع نمازش را قامت بست.
چند تا از خانمهاى مسن به صفهاى عقب و دور از پنکه رفتند و جایشان در صفهاى جلو خالى شد.
یکى از خانمها گفت: اِ صف نماز خالى شد!
خانمهایى که هنور نمازشان را نبسته بودند هول شدند و به سمت جاهاى خالى دویدند و به این و آن مىخوردند.
مکبّر رکوع را اعلام کرد و همه نماز را به امام متصل کردند هرچند هنوز بعضى از جاها بین خانمها خالى بود.
یکى از خانمها که همه او را به نام صدیقه خانم صدا مىکردند با وسواس خاصى کلمات نماز را دوباره و سه باره ادا مىکرد تا مطمئن باشد کلمات را درست تلفظ کرده است. همین کار باعث شده بود تا یک رکعتى از امام جماعت عقب بیفتد. نمازش که تمام شد با صداى نسبتا بلندى گفت: خانم شریفى نمازت رو دوباره بخون به رکوع امام نرسیدى.
مکبّر بعد از اتمام نماز صلوات شعبانیه را مىخواند.
خانم شریفى که احساس کرد بعد از یک عمر رفت و آمد در این مسجد نه تنها در میان جمع خانمها تحقیر شده که برادران هم نام فامیلى او را شنیدند رو به صدیقه خانم کرد و با صداى نسبتا بلندى گفت: صدیقه خانم پس حواست به نماز بقیهس که هر قسمت نمازت رو چندین بار مىخونى حواس ما رو هم پرت مىکنى.
از طرف دیگر یکى از خانمها گفت: صدیقه خانم انقدر فاصله بین این خانماست نمازشون درسته؟
صدیقه خانم که انتظار چنین برخوردى را از خانم شریفى نداشت با حالت غیظی گفت: من چه بدونم والا!
امام جماعت به مناسبت میلاد امام حسین(ع) بین دو نماز از زندگى امام بزرگوار سخنرانی کرد.
بعد از سخنرانى امام جماعت، صدیقه خانم سراغ خانم شریفى رفت و گفت: حلال کن خانم شریفى، به خدا منظورى نداشتم! خانم شریفى هم در حالى که هنوز راضی نشده بود، گفت: خواهش مىکنم شما هم همینطور!
خانمى که گردنش عرقسوز شده بود در حالى که با سرعت زیاد مقنعهى خود را باد مى داد، گفت: نمىخواد پنکه رو روشن کنید.
خانم هایى که عقبتر رفته بودند تا از باد پنکه در امان باشند، جلو آمدند و صفهاى نماز را پر کردند.
یکى از آقایان در حالى که یاالله مىگفت پردهى قسمت خانمها را کنار زد و جعبهى شیرینى را به یکى از خانمها داد که بین خودشان پخش کنند.
خانمى که جعبه را مىگرفت با صدای نسبتا بلندی که آقایان هم میشنیدند، گفت: ما همیشه باید ته موندهى جعبهى مردا رو بخوریم؟!