خلاصه اینجوری منجر به خوندن کتابی میشه که نویسندهش همون سخنرانست و موضوع کتاب هم هیچ ربطی به عکاسی نداره ولی گاهی مثل کتاب امروز یه حس الهام بخشی داره که باعث میشه بلند شم و یه کار مفیدی کنم! در واقع اگه یکم حوصله به خرج بدم این الهام رو میتونم تو هر کاری ببخشونم اما خب عکاسی خیلی سرراستتره برام.
امروز الهام جان درست اواخر ساعات طلایی عکاسی تشریف آوردن[قبل از غروب و طلوع خورشید که نور هست ولی سایههای لطیفی داره] در نتیجه فرصت حاضر شدن و بیرون رفتن نبود؛ رفتم توی بالکن و این عکس شد!
عنوان: درختها
حواسم به ساعت جمع شده بود که متوجه شدم یک و نیم ساعته که جناب مستطاب در چرت عصرگاهی به سر میبرن و شب نمیذارن بخوابیم.
رفتم که بیدارش کنم؛ بیدار نشد اما برای من سوژهی یه تجربه شد! کلی عکس گرفتم اما به نظرم کادر این سه تا عکس از بقیهشون مناسبتره.
عنوان: یک نفره گرافی در تخت دو نفره
من از این آدمهایی هستم که تریتوری(حد و مرز) برام مهم بوده و هست. مثلا توی محل کار، اینکه هرکس توی تعریف موقعیت شغلی خودش فعالیت کنه و اگه قراره پایش رو فراتر بذاره و کاری کنه که بیاد توی موقعیت شغلی من، حتما هماهنگ شده و به صورت پیشنهاد باشه، نه پا برهنه و بدو بدو؛ یا مثلا یکی از دغدغههای نصف شبها که بیدار میشم اینه که حضرت اشرف از وسط تخت[که با خطوط بالای تخت مشخص میشه] خدای نکرده، خدای نکرده توی تریتوریِ من نیومده باشه! :)) حتی اوایل بیدارش میکردم که جا به جا شه اما الان یکم با این مسئله[فقط یکم!] کنار اومدم ؛) یه همچین زندگی مشترکی! :شکلک ِ بیچاره حضرت اشرف :))
عنوان: رقص در خواب
عنوان: امواج خواب
لطفا!
- اگه پیشنهادی برای بهتر شدن عکسها یا عنوانهاشون دارید، حتما بگید.
- اگه اطرافتون آدمهای تریتوریطوری(!) دارید درکشون کنید چون حتما یه روزی این حساسیتشون به کارتون میاد ؛)