از کجا شروع شد؟
خدا تو این دنیا با اسبابش آدم رو هدایت کرده و میکنه.
یکی از علایق من اینه که روزانه توی جاهایی که محتوا تولید میکنن بگردم: اپ استور، تد، شبکههای اجتماعی، برنامههای کتابخوان و ... همین گشتن و به طور اتفاقی خوندن مطالب گاهی من رو به چیزهای خیلی خوبی رسونده؛ نمونهش همین مسیریه که میخوام توی این پست ازش بنویسم.
۱. توی طاقچه به طور اتفاقی به کتاب موهبتهای کامل نبودن برخوردم و حس کردم ممکنه ربطی به کمالگرایی(Perfectionism) داشته باشه. در نتیجه کتاب رو گرفتم و خوندمش!
[چون با این کتابی که میخوام معرفی و خلاصه کنم مباحث مشترک داره از توضیح مفصل مطالب این کتاب صرفنظر میکنم.]
متوجه شدم که ریشهی کمالگرایی شرمه. شرم از دوست داشتنی نبودن. در واقع کمالگرایی به معنی نهایت سعی خود رو کردن نیست.(کلمهی مناسب این جمله کمالطلبیه) کمالگرایی یعنی باور به اینکه زندگیمون، ظاهرمون، رفتارمون بیعیب و نقصه و میتونیم از قضاوت، انتقاد و احساس شرم مصون بمونیم. کمالگراها توی مقطعی از زندگیشون برای عملکرد و موفقیتهاشون تشویق شدند و این فکر خطرناک، ملکهی ذهنشون شده که من یعنی موفقیتهام، کارهای بزرگم. کمالگرایی خارج از دسترس و کاملا ویرانگره چون ۱. هیچ چیز بیعیب و نقص نیست و ۲. نظر دیگران مهمه و نظر دیگران خارج از کنترل ماست.
اگه الان دچار کمالگرایی شدید که اول باید این کتاب رو بخونید و بعد کتابی که میخوام بهتون معرفی کنم، با توجه به اینکه هر دو تا کتاب و یکی دو تا کتاب مرتبط دیگه به این موضوع رو خوندم، بهتون پیشنهاد میکنم که با دلی آرام و قلبی مطمئن از این کتاب صرفنظر کنید و کتابی که معرفی میکنم رو با عمق بیشتری بخونید. چون نویسندهی کتاب یه محققه و مطالب رو به صورت کاملتر نسبت به این کتاب، توی کتاب daring greatly بررسی کرده.
این کتاب مشوق من بود تا به ترس درونیم تا حدودی غلبه کنم و ۱۰۰ روز نوشتن متوالی رو شروع کنم.
۲. این لیست از ویدئوهای تد، پربازدیدترین ویدئوهای تد هستند که پیشنهاد میکنم اگر ندیدید حتما ببینید. [زیرنویس فارسی/انگلیسی هم داره.]
۳. به دوستی این کتاب موهبتهای کامل نبودن رو معرفی کردم و اون چراغ رو روشن کرد!!! : نویسندهی این کتابه همونی نیست که یکی از سخنرانیهای پر بازدید تد رو ارائه داده؟! [قدرت آسیب پذیری، برنه براون]
این سخنرانی ارائهی خیلی خوب و جذابی داره، پیشنهاد میکنم حتی اگه موضوعش براتون جذاب نیست[که بعید میدونم] سخنرانی رو ببینید.
مرحوم استیو جابز میگفت که خلاقیت، مرتبط کردن چیزهاست.[اون زمونا که باهم تو سیلیکون ولی کار میکردیم :)) ] الان که به عقب نگاه میکنم میبینم که اگر من این کتاب رو به دوستم معرفی نمیکردم و اون دوستم این ارتباط بین نویسندهی کتاب و سخنران تد رو برقرار نمیکرد، این روند ادامه پیدا نمیکرد و کلی اتفاقای خوب نمیافتاد و این پست نوشته نمیشد!
اولین کاری که کردم این بود که اسمش رو به انگلیسی سرچ کردم تا لیست کتابهاش رو ببینم. با توجه به اینکه من ترجمهی موهبتهای کامل نبودن رو خونده بودم داشتم وسوسه میشدم که نسخهی انگلیسیش رو هم بخونم که متاسفانه/خوشبختانه از این کار صرفنظر کردم و سراغ کتاب بعدی رفتم.
Daring Greatly by Brene Brown
[نسخهی انگلیسی کتاب توی اینترنت هست، به اسم کتاب لینکش کردم. من بعد از خوندن یه فصل از کتاب، انقدر ازش راضی بودم که برای حفظ حقوق مولف رفتم خریدمش؛ ۱۲ دلار]
اون موقع انقدر محو مطالب کتاب بودم که دنبال ترجمهش نرفتم ولی این کتاب سه تا ترجمه داره:
زندگی شجاعانه
جرئت بسیار
زندگی با تمام وجود
/* TODO */
اینکه کدوم بهتره رو فعلا به خودتون میسپارم؛ هنوز فرصت نکردم برم و از نزدیک متنشون رو بخونم و با کتاب انگلیسی مقایسه کنم ولی چون میخوام برای کسی بخرم، میرم بررسی میکنم و این قسمت رو کامل میکنم.
معرفی کتاب Daring Greatly
این کتاب با توجه به اینکه نویسنده محقق حوزهی اجتماعیه و روی شرم کار میکنه، به صورت مشروح دربارهی شرم در جامعه، مفهوم شرم، روشهای مقابله با شرم، موانع مقابله با شرم، تاثیر شرم در سازمان و در خانواده صحبت میکنه.
نکتهی با ارزش کتاب اینه که نویسنده چون محقق کیفیه و با استفاده از مصاحبه، تحقیقاتش رو جلو میبره، با کلی از مردم عادی و کلی جماعت مشهور، کارآفرینها، مشاورها و روانشناسها مصاحبه کرده و بارها در حین خوندن کتاب با این مواجه شدم که چه عجیب! یه رفتارهایی اصلا ربطی به شرق و غرب، جامعهی ایران نداره و علتش هم توی کتاب توضیح داده شده. بارها با مطالبی توی کتابهای زندگینامه یا کسب و کار مواجه شدم که نویسندهها نمیدونستن علتش چیه و این کتاب توضیح داده بود. این کتاب دست روی موضوع حیاتیای گذاشته.
و از همه عجیبتر اینکه گاهی انقدر دقیق حس من رو توی اون موقعیت توضیح داده بود که تصمیم گرفتم عنوان این پست رو بذارم کتابی که با من گفتگو میکند! وقتی توی گودریدز نظرات ذیل این کتاب رو خوندم واقعا ذوقزده شدم! یکی نوشته بود این کتاب منو بغل کرد! هربار سراغ کتاب میرفتم انقدر خوب درکم میکرد که آروم میشدم. حتی یاد گرفتم که بدون دادن راهحل یا حل شدن ماجرا چقدر درک کردن مهم و تاثیرگذاره!
همیشه کتابهای غیر داستانی یا بعضا داستانی هم، حرف خودشون رو میزنن و در صورت لزوم خواننده مجبوره فهم و درکش کنه اما این کتاب درست برعکسه! این کتابیه که خواننده رو درک و فهم کرده!
سختتر بودن خوندن نسخهی انگلیسی کتاب کمک کرد آرومتر کتاب رو بخونم و بهش فکر کنم. مجبورم کرد برای کلماتی که گوگل ترنزلیت خیلی پرت و پلا میگفت، کلمهی مناسبتر پیدا کنم. برای پیدا کردن کلمهی مناسب باید مصداق اون کلمه رو توی خودم پیدا میکردم[موضوع کتاب راجع آدمهاست!] و همین تاثیرش رو بیشتر کرد.
توی پست بعدی تصمیم دارم خلاصهای از خلاصهی کتاب رو بنویسم.