دفعهی اولی که به راه حل یه مسئله میرسیم، توی مغزمون بین یه مسئله و راه حل یه مسیر درست میشه و تا آخر از همون استفاده میشه. منطقیه اگه هر روز مجبور باشی مثل روزهای اولِ کلاس رانندگی، به رانندگی فکر کنی، دوباره، دوباره، دوباره، که کل انرژیت صرف انجام یه سری کار تکراری محدود میشه. پس این روند به عنوان یه سیستم کلی توجیه پذیره و نمیشه نفیش کرد اما تکرار کسالتآوره.
میگن خلاقیت ارتباط جدید برقرار کردن بین موضوعاته. یعنی یه راه جدید بین مسئله و راهحل پیدا کنی. داره مسیر طبیعی رو عوض میکنه در نتیجه سخته و میتونه منجر به راه حل جدید بشه یا نشه ولی همین پیدا کردن ارتباط جدید بین مسائل، یه جایی توی مغز آدم رو قلقلک میده.
قلقلک یعنی امشب وقتی حرف از فلان عالم با کرامت شد، صادق از زمانی تعریف کرد که راهنمایی بوده و قرار بوده با پدرش به دیدار این آدم بره. طبق معمول همهی والدین قبل از مهمونیا، پدرش بهش یه سری توصیه میکنه که حواسش به رفتار و حرفاش باشه؛ این آدم خاصیه و خلاصه آموزشهایی دربارهی موقعیتشناسی بهش داده. صادق مدرسهی مذهبی میرفته و دربارهی کرامات بعضیها و دیدن باطن افراد، قصههایی در مدرسه شنیده. به قول خودش زودتر از موعد یه حرفایی رو به بچه زدن.
در نتیجه صادق تمام راه، قبل از رسیدن به خونهی اون بنده خدا و در محضر ایشون داشته ذکر «یا ستار العیوب» میگفته!
:))