امسال پر جشن تولدترین سال زندگیم و در عین حال یکی از بدترین روزهای تولدم هم بود.
تولد من و آقا سید، عقد، عروسی، شروع فعالیت کاری من، همهشون توی شهریور اتفاق افتادن. چهارشنبه با دوستان دانشگاه جمع شدیم یکی از دوستانِ از غربت برگشته رو ببینیم، برامون تولد گرفتن؛ پنجشنبه صبح، شرکتِ آقا سید توی توچال برای شهریوریهای شرکت؛ پنجشنبه عصر، خونهی مامانم اینا؛ امروز هم توی شرکتی که من کار میکنم برام تولد گرفتن.
/* از اتاق فرمان اشاره میکنن که تولد وبلاگم هم توی شهریور بوده! :دی */
دیروز عید غدیر بود و به رسمِ این روز داییها و مامانبزرگم اومدن خونهمون. روز جمعه و شنبه تا عصر که مهمونها اومدن، من سخت مشغول کار خونه، خرید هدیههای شخصیسازی شده بودم. /* برای بچهها مناسب سنشون یه هدیهی خاص میگیرم */
وقتی مهمونها رفتن متوجه شدم بچهها انقدر دکمهی هوم آیفونم رو زدن که ورود توسط تاچآیدی از کار افتاده و رفته توی فازی که هر بار رمز اشتباه بزنی مدت زمان بیشتری قفل میمونه. من هم چند روز قبل رمز جدیدی برای آیفونم گذاشته بودم که شامل چندین حروف(و نه ۴ عدد) بود و بخشی از رمز رو یادم نمیاومد.
/* درس زندگی! */
نگران دادههای گوشیم نبودم، یادتون باشه تو این مواقع که گوشی میره تو فاز قفل شدن و رمز رو یادتون نمیاد، همچنان میتونید توسط آیتیونز(از روی کامپیوتر) از گوشیتون بکآپ بگیرید و بعد این بکآپ رو دوباره روی گوشی بریزید. این روند، قفل رو پاک میکنه و شما دادههای قبل از قفل شدن رو خواهید داشت.
خب همین چند تا جمله نزدیک به ۳ ساعت از من وقت گرفت. یعنی اول برای اینکه مطمئن شم عکسها توی بکآپ هست رفتم سراغ برنامههایی که در واقع به طور غیرقانونی این بکآپها رو باز میکنن و بعد هم مرحلهی برگردوندن دادهها(restore) روی گوشی یک ساعت و ده دقیقه طول میکشه!
توی فرآیند بکآپ گیری معمولا فقط دادههای برنامهها رو نگه میدارن، هم حجم کمتری میگیره و هم فایل برنامهها روی اپاستور هست. پس مرحلهی بعد از برگردوندن دادهها اینه که گوشی برنامهها رو دانلود کنه ولی دانلود نمیشد!
این نمیشدِ من، با عوض کردن اینترنت از وایفای به دادهی موبایل، انواع اتصال udp,tcp به فیلترشکن بود.
/* شاید مشکل از نسخهی بتای ios 11 روی گوشیم بود */
تنها راهی که انجام میشد این بود که برنامهها رو پاک کنم، دوباره بریزم و این یعنی از بین رفتن دادههای برنامهها و این یعنی از بین رفتن تمام تنظیماتی که من توی Setting آیفونم اعمال کرده بودم.
چرا موبایلم جلوی دست بچهها بود؟ چون ملت دقیق خونهمون رو بلد نبودن و زنگ میزدن و به این ترتیب قرار بود جلوی دست من باشه.
دیشب ساعت ۳ صبح خوابیدم.
امروز صبح حس خیلی بدی داشتم، تازه ملت هم راه به راه پیام تبریک میدادن و من بین دو حال متضاد در رفت و برگشت بودم. هنوز دقیقا نمیدونستم از تنظیم دوباره Settingمه که انقدر ناراحتم یا چی؟
حسی که داشتم من رو یاد این تد تاک قدیمی انداخت. توی این تاک از دو جنبه به بحث انگیزه نگاه شده:
توی این تاک میگه یه آدمی توی اسطورههای یونان به اسم سیسیفیوس از سوی خدایان محکوم شده بود که یه سنگ رو از یه تپه با هر زحمتی بالا ببره، وقتی به بالا میرسیده، سنگ غل میخورده و میاومده پایین. دوباره این کار رو تکرار میکرده؛ تا ابد! وقتی شبیه به این اتفاق توی زندگی روزمره یا کاری آدمها اتفاق میافته، بهش میگه پدیدهی سیسیفیک؛ یعنی وقتی کسی برای کاری زحمتی کشیده، به سرانجام نرسه(توسط کسی لغو یا خراب بشه) آدمها به شدت غمگین و افسرده میشن.
یه آزمایش انجام دادن، برای سری اول آدمها لگو گذاشتن و در ازای مقداری پول از آدمها میخواستن یه سری مجسمه باهاشون بسازن. هربار که مجسمه ساخته میشد، مجسمه رو میگرفتن و میذاشتن کنار. سری بعد در ازای پول کمتری آدمها باید مجسمه میساختن تا جایی که براشون صرف نمیکرده و انجام نمیدادن.
برای سری دوم هم همین کار رو کردن، با این تفاوت که وقتی مجسمه رو تحویل میداده، به جای اینکه بذارن یه کناری، جلوی چشمش خرابش میکردن و سری بعد رو بهش میدادن.
دیدن که آدمها سری اول ۱۱ بار و سری دوم ۷ بار حاضر شدن این کار رو دوباره انجام بدن. هرچند این کار خیلی ساده و بیاهمیته ولی تفاوت نتیجه کاملا محسوسه.
حتی در شرایطی که آدمها کار مورد علاقهشون رو هم انجام میدن، پدیدهی سیسیفیک نتیجهی کاملا تخریبکننده و عجیبی داره.
توی آزمایش بعدی اثر نادیده گرفتن زحمت بقیه رو بررسی کردن و دیدن که نادیده گرفتن زحمت دیگران هم تقریبا اثری شبیه به خراب کردن زحمت اونها رو داره. علاوه بر اینکه آدمها وقتی برای کاری زحمت میکشن، نتیجهی اون رو خیلی بیشتر از بقیه دوست دارن.
/* اگه دوست دارید، کاملِ این تاک رو اینجا ببینید */
وقتی خوب فکر و بررسی کردم، دیدم:
- من حدود دو ساعت وقت گذاشتم برای ۹ نفر کادوی مناسب سن و علاقهشون بگیرم ولی به جز یه نفرشون که با دقت بررسی کرد، فقط یه مرسی سرد شنیدم.
- علاوه بر کلی وقت تدارکات قبلی، تمام مدت مهمونی در حال پذیرایی بودم و حداقل حرفهایی که رد و بدل میشد برای من بار اطلاعاتی، معنایی و خلاصه اتفاق مفیدی نبود.
- من روی اسباب و اثاثیهی منزلم حساسم، بعدا دیدم چند جای اثاثیهی چوبیم رو با بیتوجهی خراب کردن.
- وضعیت عالی و شخصیسازی شدهی موبایلم رو هم بر باد داده بودن و من داشتم بیخود و بیجهت کلی وقت صرف بازسازی/نادیده گرفتن خرابیهایی که بقیه ایجاد کرده بودن، میذاشتم.
وقتی داشتم به نوشتهی امشب فکر میکردم چند تا مسئله به ذهنم اومد:
- من روی دیگران کنترلی ندارم پس بهتره برای دفعات بعدی علاوه بر گذاشتن رمز شکلدار برای خودم، یه قصه هم براش بسازم که از یادم نره.
- دفعات بعدی موبایلم رو توی جیبم بذارم یا با تمهیداتی هرچند به شیوهی سنتی و زشت(!) همراه خودم نگه دارم تا دست هیچ مریضی بهش نرسه!
- خدا همهی مریضهای عالم رو شفا بده؛ الهی آمین.
- این مسئله رو کمی هم از بُعد معنوی و غیر منطقی نگاه کنم که این کارهای من برای عید غدیر بوده و هرچند که نمیتونه تمام ناراحتیم رو رفع کنه ولی از جنبهی مثبت هم به موضوع نگاه کرده باشم. /* چون دوست ندارم حرفهای مذهبی و شعاری بزنم این قسمت رو توی ذهن خودم ادامه میدم. */
سعی میکنم از بررسی این اتفاقات، به نکتههای جدیدی از شناخت موقعیت و خودم برسم و بعد از این هر بچهای که از یه متری گوشی من رد شه، هِد شاتش میکنم! : چشمک
/* هد شات: سر کسی را با تیر زدن! */