مهمونی امروز هم به خوبی و خوشی تموم شد.

گاهی انقدر فرآیند پیش‌مهمونی برام هزینه‌ی ذهنی و زمانی داره که بی‌خیال مهمونی رفتن می‌شم. منظورم چی بپوشم نیست. توی نوشته‌ی روز ۹۲ کاملا ناخودآگاه اسمی ازش نبردم و دوستی اشاره کرد چرا این سوال همیشگی به ذهنم نمیاد.
شاید اولین جوابم این باشه که ذهنم به چیزهای مهم‌تر مشغوله ولی این جواب برای کسانی که من رو بیشتر می‌شناسن و می‌دونن که چقدر به حوزه‌ی مد و لباس اهمیت می‌دم، شاید خیلی قانع کننده نباشه. حق دارن! چون همه‌ی دلیل این نیست.

تجربه‌ی شخصی من از هفته‌ی قبل از یه مراسمی همیشه همراه با استرس بی‌خود و بی‌جهتی بوده، در نتیجه کاملا ناخودآگاه این سوال چی بپوشم، طور دیگه‌ای مطرح می‌شه و به جواب می‌رسه؛ یه برداشت کلی از آدم‌ها و فضایی که توی مهمونی ایجاد می‌کنن توی ذهنم دارم که کمک می‌کنه فضای مهمونی رو حدس بزنم. در نتیجه مهمونی‌ها چند دسته‌بندی کلی و ذهنی پیدا می‌کنن که بعضا تفاوت‌شون یه آدم‌ه! :))
زمانی که لباسی رو می‌خرم، توی ذهنم، لباس رو همراه با رنگ‌هایی که باهاش می‌شه ست کرد به دسته‌بندی مناسب مهمونی نگاشت می‌کنم! این اتفاق کاملا ذهنی‌ه و جزو معدود دفعاتی‌ه که دارم بهش فکر می‌کنم، به همین خاطر ثقیل به نظر میاد!
در نتیجه وقتی به یه مهمونی‌ای دعوت می‌شم معمولا انتخاب‌های محدودی دارم؛ یعنی هزینه‌ی جستجو رو قبلا پرداخت کردم و خیلی زود به لباس مورد نظر می‌رسم.

آقا سید از ابتدای آشنایی‌مون همیشه این موضوع رو دستاویز شوخی قرار داده و در حالی که به یه لباسی اشاره می‌کنه می‌گه: «این لباس مناسبِ مهمونیِ دسته‌ی ۷۴۶ اُم‌ه! مهمونی خونه‌ی مامان‌ت اینا. مهمونی خونه‌ی مامان‌ت اینا که مامان بزرگ‌ت هم هست. مهمونی خونه‌ی مامان‌ت اینا که دایی دومی‌ت تنها اومده. مهمونی خونه‌ی مامان‌ت اینا که دایی دومی‌ت با خانوم‌ش اومده! مهمونی خونه‌ی مامان‌ت اینا که مامان‌ت مریض‌ه! مهمونی صبحِ خونه‌ی مامان‌ت اینا. فقط خونه‌ی مامان‌ت اینا چند ده هزار دسته‌بندی داره!»
منم وقتی روز مهمونی می‌گه چی بپوشم، می‌گم لباس‌هایی که به مهمونی دسته‌ی ۷۴۶ اُم نگاشت می‌شن! :D #والا
این کار کاملا ناخودآگاهه و یه جور مدل ذهنی‌ه؛ شاید خیلی سخت و گیج‌کننده به نظر بیاد ولی خیلی وقت‌ها از مرگ حتمی نجاتم داده! می‌دونید که؟ می‌گن اگه آدم دو تا غذا رو دقیقا به اندازه‌ی هم دوست داشته باشه ممکنه انقدر انتخابش طول بکشه که از گرسنگی بمیره! خود من یه بار تو نوجوونی انقدر بین دو تا لباس شک کردم که کدوم‌شون رو بپوشم که بی‌خیال مهمونی شدم!

خلاصه!

مهمونی به مناسبت تولد پسر دایی‌م بود که زنونه برگزار شد. چی گفتم! :)) پسر دایی‌م ۶ سالشه و زن‌دایی‌م تعدادی از مامان‌های فامیل و بچه‌هاشون رو دعوت کرده بود. بچه‌ها که می‌گم یعنی حدود ۱۵ تا بچه‌ی ۶ ماهه تا ۱۰ ساله!
یکی دلش درد می‌کرد و یه جوری با دهان باز فریاد می‌کشید که انگار داشت میزان باز شدن آرواره‌هاشو تست می‌کرد، اون یکی استثنائا ساکت بود که بچه‌هایی که می‌دویدن، پرتش کردن زمین! اونم به جمع تست‌کننده‌ها اضافه شد! اون یکی با اون یکی دعواش شده بود و دوتایی جیغ می‌کشیدن ببینن صدای کدوم بلندتره، اون یکی وقتی مامانش بچه‌ی کس دیگری رو بغل کرد، تارهای صوتی‌ش رو امتحان می‌کرد. خلاصه همه‌شون سالم بودن، جای نگرانی نیست!

انقدر بچه‌ها سر و صدا کردن که به جای اینکه بحث بره به این سمت که من چرا بچه ندارم، رفت به این سمت که چقدر بچه میارید بابا، سرمون رفت! [اکثر مامان‌ها با دو سال بالا و پایین از سن من، دو تا بچه داشتند!]
نتیجه‌ی اخلاقی اینکه وقتی می‌خواید توی مهمونی بحث نکنید، زن‌دایی من رو با دختر خاله‌هاش دعوت کنید!

من معمولا وقتی حرفی برای گفتن ندارم، خودم رو با عکاسی و فیلم‌برداری از بچه‌ها سرگرم می‌کنم. امروز فصل جدیدی از عکاسی کودک رو تجربه کردم که بی‌شباهت به عکاسی جنگ نبود! یعنی نه تنها فرصت تنظیمات نبود که هر لحظه ممکن بود صحنه‌ی مورد نظر توسط سر، دست، پا و یا حتی ماتحت یه بچه‌ی دیگه از دست بره! مثلا نمونه‌ش این عکس! به ترتیب جلوی من، دو تا بچه بودن که جلوی یه نوزاد ادا و اطوار در می‌آوردن و این دوست سوژه‌مون هم پشت نوزاد نشسته بود! اون توپ رو می‌بینید؟ هر آن امکان داشت بخوره تو سرمون! خلاصه فضا جوری نبود که ابتدا مثلث iso، shutter، aperture را به نحوی تنظیم کنید که نور مناسب فراهم شود، سپس با مقوای خاکستری رنگ مناسب عکس فراهم شود، سپس ترکیب‌بندی مناسب با در نظر گرفتن سوژه فراهم شود و آخر هم ۱۰ ثانیه برای نوردهی طولانی طول بکشه تا عکس ثبت بشه!
همین فضا باعث شد یه مفهوم جدیدی از عکاس توی ذهنم شکل بگیره که بیش از اینکه به مفهوم سنتی شکار شباهت داشته باشه، به دروازه‌بانی شباهت داشت! برای ثبت سوژه باید شیرجه بزنی وگرنه لحظات ناب بچه‌ها رو فقط می‌تونی به خاطر بسپری!

[زمان آپلود عکس خیلی طولانی شد، کم کردن حجم عکس و عوض کردن اینترنت هم فایده نداشت. بعدا در این‌جا عکسی قرار خواهد گرفت.]