نوشته‌های دل‌آرام

۱۰۱ مطلب با موضوع «چالش‌ها :: چالش صد روز متوالی، نوشتن» ثبت شده است

روز ۹۸ - طلاق عاقلی[بر وزن عاطفی!]

از اولش هم باهم خوب نبودیم. گاهی مجبور شدم تحملش کنم ولی هرچی می‌گذره بیشتر از هم فاصله می‌گیریم. با این روندی که من در پیش گرفتم ممکنه دیگه هیچ وقت همدیگه رو نبینیم.

وقتی توی نوجوونی با مامانم آرایشگاه می‌رفتم، حس می‌کردم از در و دیوار آرایشگاه، تا قیچی و سشوآر قراره بهم هجوم بیارن! آرایشگاه از مکانش گرفته تا آرایشگر و بقیه‌ی کارکنانش طوری با جنس زن و زیبایی برخورد می‌کردن که انگار آرایشگاه نه جای آرایش و پیرایش که خلقت دوباره‌ست! درک نمی‌کردم چرا یه خانم باید انقدر خود طبیعی‌ش رو تغییر بده. اون زمان ما هم رسم نبود دختر تا قبل از ازدواج ابروهاش رو برداره یا موهاش رو رنگ کنه. در نتیجه به خودم وعده دادم که بالاخره یه روزی این کارها رو درک می‌کنم.

توی دوران دانشگاه وقتی چند نفر ازدواج کردند و ابروهاشون رو مرتب کردند، انقدر تغییر کرده بودن که باور نمی‌شد! تصمیم گرفتم تا اون وعده وعیدها رو تجربه کنم. من ابروی نسبتا مرتبی دارم. قسمت نامرتب‌ش فقط چندتا موی پراکنده‌ی خاکستری‌ه که معمولا به چشم نمیاد! بار اول، رفتم آرایشگاه و برای آرایشگر محترم توضیح دادم که ابروهای پراکنده رو اگه زیاد دست ببری توش مثل نخ باریک می‌شه و من خوشم نمیاد. چند تا موی اضافه این اطراف هست، بِکَن ببینیم! گفت: حلّه! بخواب!
یکی، دو تا، سه تا، پنج تا، ده تا کَند،‌ گفتم باریک نشه‌ها! گفت نه حله! یکی، دو تا، سه تا، پنج تا کَند گفتم: بسه! بلند شدم نشستم دیدم نازک شده! گفت: ابروهات پراکنده‌ست اگه بخوای مرتب باشه نازک می‌شه!
با چشم‌هام بهش فحش دادم و این گذشت.

دفعه‌ی بعد هم با اینکه سراغ آرایشگر دیگه‌ای رفتم و بیشتر پول دادم همون سناریو تکرار شد! تا اینکه برای عروسی یکی رو پیدا کردم که اطلاعات زیبایی‌شناسانه‌ش یکم بیشتر بود و نتیجه‌ی کارهاش هم این رو نشون می‌داد. ابروهام رو برای عروسی دقیقا همون مدلی که می‌خواستم برداشت؛ طبیعی و پهن! وقتی برگشتم خونه، مامانم گفت: چه خوب شدی! چقدر گرفت؟
گفتم: ۱۰۰ تومان(۴ سال پیش)
گفت: صَـ        د هِـ        زار تومن دادی که چی کار کنه؟
گفتم: که ابروهامو بر نداره!

بعد از عروسی دیگه هیچ وقت به خاطر برداشتن ابروهام، آرایشگاه نرفتم. با خودم گفتم خب آدم حسابی، خودت همون چهار تا تار مو رو بردار!

کم کم از ابرو شروع شد! متوجه شدم توی YouTube پر از ویدئوهایی از کارهای مختلف آرایشگری‌ه که آدم‌ها روی سر و صورت خودشون آموزش می‌دن. اوایل با وسواس بیشتری کار می‌کردم. با خط کش و علامت گذاشتن، محاسبه می‌کردم کدوم تار موها رو باید بردارم و کم کم چشمی پیش رفتم. 

موهام رو بیشتر وقت‌ها آرایشگاه کوتاه می‌کردم اما بعد از ماجرای ابرو با اعتماد به نفس سراغ موهام هم رفتم! چون فهمیده بودم مو رشد می‌کنه، خیلی زود! [و خوشبختانه ما خیلی مهمونی زنونه و دوستانه و ... نداریم!]

اولین بار سرم رو دولا کردم و یه خط صاف قیچی کردم. در نتیجه موهای جلو کوتاه‌تر و هرچی به سمت عقب می‌رفتی لایه لایه بلندتر می‌شد! توی ویدئو دیده بودم که وقتی سرم رو بلند می‌کنم هم باید چند جا رو کوتاه کنم. نتیجه خیلی قابل قبول‌تر از اون چیزی بود که فکر می‌کردم! از این تجربه و ریسکی که کرده بودم، خیلی خوشحال بودم. تنها دلیلی که بعد از اون کوتاهی موهام رو به آرایشگاه سپردم قسمت تمیزکاری‌ش بود. کوتاهی مو با کلی خرده مو همراهه که واقعا تمیز کردنش از حوصله‌ی من خارج‌ه.

بین ویدئوهایی که می‌دیدم مدلی از رنگ کردن مو بود که بهش بالیاژ می‌گن؛ یه مدل از هایلایت رنگ کردن‌ه که اولین بار توی دهه‌ی ۸۰ میلادی توی فرانسه مد شده و هنوز هم بعضی‌ها انجام می‌دن. توی این مدل موها یک‌دست از ریشه رنگ نمی‌شن. از فواصل مختلف از ریشه‌ی مو به سمت پایین رنگ می‌شن و پایین مو یک‌دست رنگ می‌شه! هم ریشه‌ی مو رنگ نمی‌شه و آسیب نمی‌بینه، هم زیبایی‌ش به این‌ه که به صورت پراکنده رنگ بشه و خب این کاملا مناسب من بود که داشتم تجربه می‌کردم.

اگه بخوام این تجربه‌ها رو خلاصه کنم، از دو جنبه برام مفید بود:

یکم. تجربه‌ی جدید کسب کردم و تجربه کردن همیشه همراه با سختی و البته لذته. وقتی نوشته‌ی روز ۸۰ رو می‌نوشتم به این فکر می‌کردم که من خیلی از چیزها رو از اینترنت یاد گرفتم. به نظرم تسلط نسبی به زبان انگلیسی برای خوندن متون و دونستن اصول اولیه‌ی کار با اینترنت برای یاد گرفتن هر چیزی که دوست داریم و لازم داریم یاد بگیریم، واقعا واجبه!

دوم. علیرغم اینکه فکر می‌کنم زیبایی طبیعی برای صورت من قشنگ‌تره ولی نقطه‌ی مقابلش یعنی دست بردن توی این زیبایی رو هم تجربه کردم و فکر می‌کنم این‌طوری نظرم پخته‌تر شده.

شاید عارفانه این باشه که بگیم همه‌ی آدم‌ها به هر شکلی هستند، خلقت خداوند و زیبا هستند.

زیبایی توی نگاه آدم‌هاست و مد هم بر همین اساس به وجود اومده و هست. انواع مدل‌های لباس وقتی یه جور دیگه بهشون نگاه شده، قشنگ دیده شدن و مردم از اون‌ها استفاده کردن.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز ۹۷ - خوش‌بینی؛ از سفاهت تا ضرورت

اوایل ۲۰ سالگی اغلب بدبین بودم و حالا در آستانه‌ی ۳۰ سالگی در مسائل کاری، اغلب مشکوک و در بعضی مناطق نیمه ابری همراه با بارش پراکنده...! و در مسائل روزمره و ارتباط‌های فردی اغلب و نه همیشه، خوش‌بین هستم. پس اگه فکر کردید قراره تو این متن بگم ۱، ۲، ۳، بشکن و با وِردِ «عروس چقدر قشنگه!»، شما از الان به بعد خوش‌بین شدید، زهی خیال باطل! من نه قدرت تغییر شما رو دارم، نه قدرت کشیدن کلاه گشاد از سر مبارک‌تون تا زیر زانوهاتون!

معمولا وقتی آدم یه روش جدیدی رو امتحان می‌کنه، ذوق داره و منتظره خیلی سریع جواب مثبت بگیره. از قضا پیش میاد که ناجور هم تو ذوقش می‌خوره! می‌ره تو فکر و موقعیت رو تحلیل می‌کنه. وقتی با آرامش به اون لحظه‌ی هیجانی فکر می‌کنه با خودش می‌گه عجب آدم ساده و شادی بودما! چرا انقدر خوش‌بینانه فکر می‌کردم.
این سناریو برای من زیاد اتفاق می‌افتاد اما نمی‌فهمیدم کجای کار اشتباهه؟ روش اشتباهه؟ من اشتباه عمل می‌کنم؟ چیزی که توی ذهنم داشت اشتباهی بهم وصل می‌شد، خوش‌بینی و سفاهت و سادگی بود.

وقتی از فضایی که بیشتر آدم‌های اطرافم رو بدبین‌ها تشکیل می‌دادن، فاصله گرفتم و با آدم‌های خوش‌بین مواجه شدم دیدم آدم‌های خوش‌بین واقعی(!) مشورت می‌کنن، فکر می‌کنن، سبک سنگین می‌کنن و در آخر مقداری خوش‌بینی ضمیمه‌اش می‌کنن. با این اوصاف، بعضی وقت‌ها براشون خوب پیش می‌ره و بعضا هم بد! ولی چون آدم‌های خوش‌بین عادت کردند که مثبت ببینن بالاخره یه قسمت مثبتی هم توی اوقات بد پیدا می‌کنن و این می‌شه که انگار همه‌ی هستی دست به دست هم می‌دن که دنیا به کام آدم خوش‌بین باشه! [وگرنه من برای «همه‌ی هستی» و «قانون جذب» و «کتاب راز» توجیه منطقی ندارم! اگه قرار باشه به چشم اعتقاد به این چیزها نگاه کنم شکلِ «خدا و پیامبر و وحی» پایه‌های منطقی و فلسفی قوی‌تری دارن برام.]

گاهی توی ذهنم می‌گم روزگار رشته‌ی زندگی رو تاب می‌ده ببینه کی بیشتر تاب می‌خوره؛ تاب دادن آدم‌های خوش‌بین به اندازه‌ی کافی زجرشون نمی‌ده، روزگار کیف نمی‌کنه! ول می‌کنه می‌ره سراغ اونایی که تماشایی زجر می‌کشن!

واقعیت اینه که وضعیت نامناسب توی زندگی همه هست ولی آدم‌های خوش‌بین زجر نمی‌کشن.

یکی از راه‌هایی که برای من موثر بود[و هست] اینه که مدت طولانی سعی کردم ادای خوش‌بینی رو دربیارم و کنایه‌های ذهنم رو بابت این کار نادیده گرفتم.

خوش‌بینی یعنی کنار اومدن با موضوع، به شوخی گرفتن سختی‌ها و حتی نکات مثبت من درآوردی یا تخیلی!

وقتی آدم با وضعیت بدی رو به رو می‌شه، باید باهاش دست و پنجه نرم کنه، چه خوش‌بین باشه و چه بدبین. آدم بدبین بخشی از انرژی‌ش رو صرف کلنجار رفتن با فکرهای منفی تلف می‌کنه، آدم خوش‌بین این انرژی رو مضاف بر انرژی حاصل از خوش‌بینی برای دست و پنجه نرم کردن با موضوع نگه می‌داره. تازه در حین رویارویی با مشکل هم نکته‌های مثبت می‌بینه!

اینطوری هم می‌شه به زندگی نگاه کرد که آدمبزاد همیشه در ازای چیزی که از دست می‌ده، یه چیزی به دست میاره[و نه برعکس!] مثلا نوشته‌ی روز سوم،‌ پشت درِ بسته حاصل یکی از موقعیت‌هایی بود که سعی کردم با خوش‌بینی به ۴ ساعت معطلی پشت مطب یه گوش پزشک نگاه کنم و به جای خود خوری و غر زدن برم تو نخ آدم‌ها و ضمن اینکه یه مطلب می‌نویسم، از اون چینش خاص و اتفاقی آدم‌ها هم لذت ببرم.

امشب وقتی حس کردم غمگینم و رفتم توی خودم، یه صدایی توی ذهنم گفت: غمگینی؟
گفتم: آره!
گفت: چه خوب! پس کمتر حواست پرت می‌شه، برو کتاب بخون!
سعی کردم خوش‌بین باشم و به جای اینکه یه گلوله تو سرم خالی کنم، بشینم مطلب امشب رو درباره‌ی خوش‌بینی بنویسم!

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز ۹۶ - نظر دادن یا ندادن، مسئله این است![۲]

توی چرایی و چگونگی نظر دادن باید نظر مثبت/تشویقی و منفی/انتقادی رو از هم تفکیک کنیم چون مسائل متفاوت و بعضا متناقضی دارن. برای همین توی دو بخش نوشتم. این نوشته درباره‌ی نظرات منفی‌ یا انتقادی‌ه. نوشته‌ی قبل درباره‌ی نظرات مثبت یا تشویقی بود.


[اندکی چرایی] اولین موردی که همیشه قبل از نظر دادن باید بهش توجه کرد اینه که چه لزومی به نظر دادن هست؟ اینجا باید بگم اصلا لزومی نداره که انتقاد کنیم! اصلا! چرا؟ چون خیلی از ما نمی‌دونیم چطور باید انتقادمون رو مطرح کنیم و بار منفی روانی که مطرح کردن نادرست انتقاد برای مخاطب داره، بیش از اینکه کمک کنه، مانع‌ه. اون آدم توی موضع تدافعی می‌ره[وقتی موضع ما تهاجمی‌ه!] و نمی‌تونه منصفانه و بی‌طرف به موضوع نگاه کنه.

حالا!
اگه کسی اومد یه چیزی جلوی ما گذاشت و نظر ما رو پرسید چی؟
یا اگه فکر می‌کنیم واقعا لازمه بگیم؟

[اندکی چگونگی] اول از همه از خودمون بپرسیم ما چقدر صلاحیت و دانش در مورد موضوعی که می‌خوایم انتقاد کنیم رو داریم؟ اگه از ما نظر خواستن، پس به نظرشون ما صلاحیت لازم رو داریم؛ نیازی نیست به این موضوع فکر کنیم! :)) پس می‌تونیم این مرحله رو به عنوان مرحله‌ی صفرم در نظر بگیریم.

همیشه تغییر از خود ما شروع می‌شه!

اول از همه مطمئن بشیم که با خودمون صادق هستیم. یعنی فقط می‌خوایم به فرد مقابل کمک کنیم؟ فقط! یا قراره در پشت این کار خودمون رو هم مطرح کنیم؟
این ذهنیت بهمون کمک می‌کنه تا کلمات بهتری انتخاب کنیم و طرف مقابل وقتی حس کنه که ما توی بیان این انتقاد منافعی نداریم و صرفا قصدمون بهتر کردن اونه، راحت‌تر قبول می‌کنه.

دوم اینکه مطمئن باشیم حال خودمون خوبه! از کسی عصبانی نیستیم، به اندازه‌ی کافی خوابیدیم، شکم‌مون سیره، خلاصه می‌تونیم به خودمون مسلط باشیم که در مرحله‌ی بعد بتونیم مهربون باشیم و بیشتر همدلی کنیم! وقتی آروم و مهربون باشیم آدم‌ها خودشون رو بیشتر کنترل می‌کنن تا حداقل در ظاهر معقول و آروم به نظر بیان. اما این منوط به این‌ه که ما مرحله‌ی اول رو هم در نظر داشته باشیم تا تاثیرگذار باشه.

سوم اینکه اگه واقعا قصد داریم به طرف مقابل کمک کنیم، انتقاد رو به طور خصوصی مطرح می‌کنیم؛ نه جلوی همه. وقتی کسی رو تحقیر می‌کنیم نباید انتظار داشته باشیم محترمانه باهامون برخورد کنه. 

چهارم اینکه اگه واقعا می‌خوایم انتقاد سازنده انجام بدیم، از زمانی که این انتقاد به ذهن‌مون میاد، یه روز صبر کنیم بعد مطرح کنیم. این یه روز، حساسیت موضوع رو برامون کم می‌کنه و با ذهن آروم‌تری می‌تونیم کلمات لازم برای مطرح کردن انتقادمون رو پیدا کنیم.

پنجم اینکه دقیق و شفاف حرف بزنیم. «این قسمت از این کاری که کردی، اشتباهه، نتیجه‌ی خوبی نداره، درستش اینه!». قسمت جالب این قسمت اینه که درباره‌ی رفتار با بچه‌ها هم این صدق می‌کنه. وقتی با کسی کلی حرف می‌زنیم، نمی‌فهمه که باید چی کار کنه! مثلا وقتی دعوا می‌کنیم مستقیم یا غیرمستقیم می‌گیم تو آدم بدی/مزخرفی هستی! کلماتی مثل بد، خوب، عالی، افتضاح، خوشگل، زشت، کیفی هستن و تو هر دوره‌ی سنی برای آدم‌ها مبهمن. هرکی یه برداشتی داره. حد و مرزش مشخص نیست.
تازه! به فرض که اعتماد به نفس طرف مقابل هم خدشه‌دار نشه، چی کار می‌تونه بکنه؟ نفهمیده چی غلطه که تصحیحش کنه. در نتیجه انتقاد رو کاملا واضح، درباره‌ی یه قسمت مشخص از رفتار مطرح کنیم.

ششم اینکه محدودیت‌های انسانی رو هم درنظر بگیریم. به بیان دیگه منصف باشیم. آرزوهامون رو در قالب انتقاد از دیگران مطرح نکنیم. مخاطب‌مون غول چراغ جادو نیست!

خب امیدوارم به اندازه‌ی کافی تونسته باشم از سختیِ انتقاد کردنِ سازنده بگم!


برای کامل کردن موضوع، خوبه که درباره‌ی انتقادها و فیدبک‌هایی که به سرویس‌های اینترنتی می‌دیم  هم چند تا نکته رو بدونیم.

معمولا این انتقادها یا بازخوردهایی که به سرویس‌های مختلف اینترنتی می‌دیم چهره به چهره نیست. علاوه بر این، سرویس‌دهنده‌ها همیشه این امکان رو برای کاربرها ایجاد می‌کنن که نظراتشون رو بگن. پس خوبه که همیشه به این سرویس‌ها فیدبک بدیم. 

مهم‌ترین نکته توی این‌طور فیدبک دادن اینه که منتظر نباشیم همین فردا تاثیر حرف‌مون رو ببینیم. چون معمولا تیم توسعه‌دهنده یه سری اهداف و نظرهایی دارن، کاربرهای دیگه هم نظراتشون رو می‌گن، در نتیجه جمع‌بندی بین نظرات ممکنه طول بکشه و به مذاق ما خوش نیاد.

نکته‌ی مهم دیگه اینه که اینجا هم کلی‌گویی نکنیم!

اگه اشکالی در برنامه هست باید روندی که منجر به بروز مسئله شده رو بگیم. مثلا اول اینجا رفتم، این رو زدم، بعد رفتم اونجا، اون رو زدم و ... بعد بگیم که انتظار داشتیم چه نتیجه‌ای بگیریم و حالا که اشکال داره چه نتیجه‌ای گرفتیم. حتی اگه کمک می‌کنه، از صفحه عکس یا فیلم بگیریم و بفرستیم. روند پیدا کردن و حل مشکل سریع‌تر انجام می‌شه.

اگه درخواست اضافه شدن قابلیتی رو داریم کافیه خود اون قابلیت و لزومش رو توضیح بدیم و نیازی به تهدید و فحش و ... نیست. اگه حجم درخواست‌ها توی مدت طولانی زیاد باشه معمولا اعمال می‌شه. مثل افزایش زمان ویدئوهای اینستاگرام. اما اگه هدف‌تون این باشه که ایده‌ی اصلی سرویس رو تغییر بدیم، احتمالا تاثیرش به عمرمون قد نمی‌ده! مثلا بخوایم تعداد کاراکترهای پست‌های توییتر رو بیشتر کنیم. چون این بخش جزو ایده‌ی محصول بوده و عملا تبدیل به هویتش شده.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰