- چشماتو ببند و به صدای بدنت گوش کن.
آروم شدم و گوشامو تیز کردم. قلبم مرتب و بیوقفه میزد. دم، بازدم. دم، بازدم.
بازم باید آرومتر میشدم. حرکت خون توی دستام رو حس کردم و توی پاهام و سرم.
بازم آرومتر شدم اما این دفعه دیگه خوابم برد.
به دستام نگاه کردم. با یه دست اون دستم رو نوازش کردم. استخونای دستم رو از انگشتام دنبال کردم تا به آرنج رسیدم.
همینطور پاهامو لمس کردم.
انگار بیرون تنم ایستادم و به این فکر میکنم که دستای نازنینم.... چقدر بیوقفه برام کار میکنید...
از سر محبت خودم رو نوازش میکنم. قلبم سرشار از محبت میشه و دستام گرم میشن.
از افکار ماشین انگارانهی صبح نسبت به خودم بیرون میام. اینکه کاش ماشین بودم و اه به خستگی و درد. دستهام مدتیه انگار گریه میکنن و درد میکشن. من هیچ ارزشی در ذهنم برای ورزش قائل نیستم و مرتب از ذهنم، چشمم، دستم کار میکشم و برای خوندن کتاب، نوشتن و هر کار دیگهای که برام ارزش معنوی دارن مثل برده باهاشون برخورد میکنم. امروز صبح هم در ذهنم با آرزوی بدن ماشینی عوضشون کردم.
میخواستم بیام و بنویسم کاش بیوقفه بودیم. چه قدر خوب شد که توی ذهنم قرقرهاش کردم و حالا ریختمش بیرون. یعنی دیگه نمیخوام.
دوباره حسی از درک کالبد محدود انسانی دارم و برام خوشاینده.
و دوباره من از قلهی ایدهآلها و ابر انسانها به دامنهی انسانهای ناکامل فرود اومدم.
مسافرین محترم لطفا تا فرود کامل، کمربندهای ایمنی خود را بسته نگهدارید.