اول قصد داشتم توی پست فردا دربارهی تجربههای این چالش بنویسم، امشب که گفتنیها رو کنار هم گذاشتم، حس کردم برای یه پست طولانی میشه. در نتیجه از امشب شروع کردم. :))
مهمترین سوال شاید این باشه که چه لزومی به چنین چالشی هست؟ یا نوشتن متوالی چه تاثیری داره؟
وقتی میخوایم شروع به نوشتن کنیم، اغلب مواقع نسبت به نوشتن مقاومت داریم. معمولا ترس از بد شدن نوشتهی نهایی باعث میشه که همهش فکر کنیم چطور به بهترین نحو راجع به فلان موضوع بنویسم؟ و چون معمولا برای کارهامون مهلت تعیین نمیکنیم، نوشتن دربارهی موضوع مدنظر، هفتهها و گاهی ماهها طول میکشه تا نوشته بشه. این کشدار شدن کارها (از جمله نوشتن) به این خاطره که فکر میکنیم اگه زمان بگذره، موضوع پختهتر میشه و ما نوشتهی بهتری ارائه میدیم. اما در واقع موضوعی که بدون نوشته شدن توی ذهن رها شده، راکد میمونه و به جای پخته شدن، میگَنده! چون ظرفیت ذهن آدم محدوده و تا زمانی که به روشی مثل نوشتن اون رو خالی نکنیم، نمیتونه به ابعاد بیشتر موضوع فکر کنه. پس وقتی مینویسیم به ابعاد مختلف موضوع، به بخشهایی که لازمه در موردش تحقیق کنیم، واقف میشیم.
علاوه بر اینکه در مورد نوشتنِ متمرکز حول یه موضوع، با نوشتن و خالی کردن ذهن به توسعهی موضوع کمک میکنیم، توی نوشتن پراکندهی روزانه هم این خالی شدن ذهن میتونه ایجاد آرامش کنه و خاصیت درمانی داشته باشه. گاهی اوقات بخصوص زمانی که از دست بقیه عصبانی میشیم، صحنهی درگیر شدنمون رو توی ذهن دوباره تصور میکنیم و توی ذهنمون با فرد یا وضعیت مورد نظر درگیر میشیم و این موقعیت بارها و بارها تکرار میشه. نوشتن و تعریف تمام و کمال از این وضعیت به راحتی دور باطل ذهن رو باز میکنه و سریعتر از اونی که تصورش رو میکنید از دستش راحت میشید! کاری که بعضیها با تعریف کردن اتفاقات برای دیگران انجام میدن رو با نوشتن و دردسر کمتر میتونید تجربه کنید. اتفاقات حاصل از تعریف کردن ریز به ریز مسائل زندگی برای دیگران همیشه با دردسرهایی همراه بوده ولی نوشته توی دفتر شخصیمون، لوح محفوظتری از سینهی دیگرانه.
با این اوصاف نوشتن متوالی از چند جهت میتونه کمک کنه:
یکی اینکه شما برای هر بار نوشتن فقط یه روز فرصت دارید. پس سعی خودتون رو میکنید که هرچی توی چنته دارید رو کنید! مقالههای زیادی هم دربارهی اینکه با مقدار اطلاعات مشخص، مغز در زمان کمتر و تحت فشار متناسب(نه زیاد)، بازدهی بهتری داره. از طرف دیگه مغز در اجبار فرضی یاد میگیره برای پیدا کردن ایده به اطرافش(بیرون یا درونش) بیشتر دقت کنه!
دوم اینکه میتونید با ایجاد عادت روزانه/شبانه نوشتن متوالی از اثرات آرامشبخشی اون استفاده میکنید.
سوم اینکه وقتی به نوشتن متوالی عادت کردید و چالش به اتمام میرسه، به این فکر میکنید که قبلا هر روز یه تولید یا ثمره داشتید و حالا چطور میتونید همچنان برای هر روزتون برنامه بریزید یا از اوضاع درهم یه چیزی به عنوان دستیافت/ذهنیافت/نتیجهی روز(هرچند کوچک) برای خودتون تعریف کنید و روزها خالی و بینتیجه نگذرن.
چهارمین کمکی که نوشتن متوالی به آدم میکنه و بیشتر به لحاظ حجم نوشتاره، نه توالی اون، اینه که روونتر مینویسید. کلمات زودتر به ذهنتون میاد، چون از کلمات بیشتری یا بیشتر از کلمات استفاده کردید.
قبل از این چالش تصمیم گرفتم که از تجربیات نزدیکا بنویسم و برای نوشتن مقاومت میکردم و میترسیدم انگار؛ نوشتن هر روز به فردا میافتاد. هنوز ته موندهی کمالگرایی رو توی خودم حس میکردم. این چالش رو انتخاب کردم تا ذهنم دیگه بهونهای نداشته باشه و خوشحالم که بهم کمک کرده تا حدودی هم مقاومتم نسبت به نوشتن رفع شه و هم کمالگرایی. البته کمالگرایی با دقت و سختکوشی متفاوته و اگه به این موضوع علاقهمندید میتونید نوشتهها یا سخنرانیهای دکتر برنه براون(Brene Brown) رو دنبال کنید.
چطور به چالش متعهد میشیم؟
اینکه بدونید میخواید خاطره بنویسید یا وبلاگ میتونه کمکتون کنه، به عبارت بهتر میخواید برای خودتون و خصوصی بنویسید یا در جایی عمومی منتشرش کنید. تعهدهای عمومی میتونن شما رو بیشتر ترغیب کنن که به چالش وفادار باشید. حواستون باشه که اگه به تعهدتون عمل نکنید ممکنه اینطور به نظر برسه که خود این کارها براتون اهمیت نداشته و جو گیر شدید یا شوآف دادید. البته حالت بدتری هم وجود داره که بعضیا ذهنی یا زبانی بهتون برچسب بیمسئولیتی بزنن.
پس اگه خیلی محتاط هستید سعی کنید اول به صورت خصوصی این چالش رو برگزار کنید ولی حتما چالش عمومی رو هم تجربه کنید.
در مورد اینطور چالشهای متوالی یادتون باشه که اینطور نیست که شما بتونید زندگی عادی خودتون رو که قبل از این چالش داشتید ادامه بدید! و فقط یه کاری هم هر روز اضافه شده باشه! نه. من وقتی خواستم واقعا متعهد باشم مجبور شدم که به جای دو مدل کتاب داستانی و آموزشی خوندن و خلاصهی کتاب آموزشی رو نوشتن، فقط به کتاب داستانی کفایت کنم تا عادت کتاب خوندنم رو از دست ندم. معمولا بین ۳ تا ۴ ساعت هر نوشته طول میکشید و ساعت خواب من از ۱۱ تا ۱۲ شب به ۲ تا ۳ نیمهشب تغییر کرد. صبحها عملا دیرتر بیدار میشدم و توی دو ماه اولِ این چالش، کمتر سر کار بودم. چون عادت داشتم شبها بنویسم. سعی میکردم شبها زودتر خونه بیام و یه سری از تفریحات جانبیم کم شد. در این بین، دو سری سفر رفتم و توی سفر دستهجمعی پایبند بودن به چالشهای متوالی خیلی سخته؛ از خواب و گشت و گذار آدم توی سفر زده میشه و اونطور که باید و شاید بعد از سفر، خستگیم در نرفت که خستهتر شدم. به عبارت بهتر شاید لازم باشه برای متعهد بودن، لازمه دست کم نصف زمان چالش، این موضوع رو اولویت اولتون زندگیتون بکنید.
چالش چند روز باشه؟
واقعیتش اینه که من کاملا حسی ۱۰۰ روز رو انتخاب کردم ولی بعدا دیدم که این تعداد به هر اندازهای میتواند باشد. برای بالا رفتن اعتماد به نفس میشه از یه هفتهی متوالی شروع کرد و کم کم به یه ماه، دو ماه و بیشتر رسوند. توی این تجربه، من بعد از روز چهلم حس کردم که ذهنم خالی شده و کم کم موضوعات جدید به ذهنم میاد که قبل از نوشتن، به مدت طولانی بهشون فکر نکردم و بعد از حدود دو ماه(۶۰ روز) مقاومتی که در ابتدای نوشتن داشتم تقریبا از بین رفت.
امروز مطلبی توی مدیوم میخوندم که نوشته بود از لحاظ علمی حداقل ۱۲۰ روز لازمه تا عادتی در آدم نهادینه بشه! :ماماااان
اگه عمری بود فردا راجع به اینکه چقدر بنویسیم و مواد اولیهی نوشتن از جمله اینکه ایده از کجا میاد، مینویسم.