نوشته‌های دل‌آرام

۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نویسندگی» ثبت شده است

روز ۹۱ - بهنام

- خواب دیدم، خواب اون موقع‌ها. اون موقع‌ها که من بچه بودم و اون نوجوون. توی خواب من بچه نبودم ولی اون نوجوون بود. عجیب بود. قبلا نمی‌ذاشتن باهم تو یه اتاق بخوابیم ولی توی خواب ما رو با یه نفر دیگه به زور تو یه اتاق خوابوندن و برای اینکه ذهن من از اتفاقات بیرونی منحرف بشه یه چیزی توی گوشی‌ش نشونم داد. قدیما هم که کامپیوتر داشت توی paint زنبور می‌کشید، بهم نشون می‌داد. 

+ من اصلا نقاشی‌م خوب نبود نگار جان. اینو از کجا...

- خواب تورو ندیدم، خواب بهنام رو دیدم!

+ من... ولش کن، خب.

- وقتی منو می‌برد توی اتاقش، به کامپیوترش دست می‌زدم، اونم همون‌جا دستمو می‌بوسید. من دیگه نرفتم توی اتاقش.

+ اگه بابام می‌فهمید بهت دست زدم منو می‌کشت...

- تو یواشکی کارهاتو می‌کردی!

+ مگه تو یادته؟

- آره!

+ داری هذیون می‌گی نگار...

- بعدا که رفتی سراغ اون دختره، من نوجوون بودم. از عشق یه مزخرفاتی توی ذهنم بود که زیر سایه‌ی تو سال‌ها باهاشون زندگی کردم...

+ من همیشه کنارت بودم نگار.

- تو داری هذیون می‌گی بهنام!


* خب خوش اومدین آقا بهنام. چه عجب از این طرف‌ها! یاد دایی‌ت کردی. آنا خانم و رها جان خوبن؟

+ همه خوبیم، ممنون. شما خوبید؟ نگار خانم، شما خوبید؟

نگار فقط نگاهش کرد و دوباره توی ذهنش تکرار کرد: داری هذیون می‌گی بهنام!

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز ۹۰ - میای با شخصیت هم بازی کنیم؟

یه تئوری توی ارتباط آدم‌ها هست، به نام تئوری بازی‌ها. دقیقش یادم نیست اما کلیتش اینه که قبل از این تئوری می‌گفتن که آدم‌ها سه بخش توی شخصیت‌شون دارن، بالغ و والد و کودک. توی تئوری بازی‌ها می‌گه روابط بین آدم‌ها رو حالت‌های مواجهه‌ی این سه بخش آدم‌ها با همدیگه تشکیل می‌ده. مثلا والد اولی با والد دومی. والد اولی با بالغ دومی و الی آخر. بعد توی این مواجهه یه سری الگوی رفتاری تکرار شونده به وجود اومده که اسمش رو گذاشتن بازی. چون آدم‌ها درگیرش می‌دن و حالت برخورد دو نفر مثل توی بازی‌ه. دقیق‌ترش رو می‌تونید توی نوشته‌های اریک برن با عنوان بازی‌ها بخونید. توی ایران هم دکتر علی بابایی‌زاد خیلی به این مبحث علاقه‌منده، صوت و تصویر سخنرانی‌هاش توی اینترنت هست.

حالا این حرفا که چی؟ یه بنده‌خدایی هست که هر وقت برخلاف میلش حرف می‌زنی/کاری می‌کنی، سعی می‌کنه تو رو وارد یکی از بازی‌هاش کنه و هربار با اینکه از بازی‌ش خارج می‌شم ولی ناراحتم می‌کنه. امشب برای نوشتن، دو تا موضوع رو تا نصفه پیش رفتم ولی تصمیم گرفتم درباره‌ی این موضوع بنویسم.

این بازی که دقیق نمی‌دونم اسمش چیه، اینطوریه که تو تا وقتی که با من موافقی یا به حرف من گوش می‌دی همه چیز خوب پیش می‌ره. در غیر اینصورت احساس گناه/حقارت کن. مثلا بنده‌ی خدا می‌گه چقدر طرف زرنگه، داره همه‌ی مدارج دانشگاهی رو پشت هم می‌گیره. اگه جواب بدی که داشتن مدرک دانشگاهی به خودی خود نشانه‌ی زرنگی/نبوغ/توانایی/... نیست، جواب می‌ده: چون تو «تنبلی» مدرک نگرفتی؟
یعنی به جای اینکه سر موضوع بحث کنه، شما رو تحریک می‌کنه وارد بحث شخصی بشید. اگه راجع به علتی که مدرک نگرفتید یا تنبل بودن/نبودن خودتون حرف بزنید وارد بازی اون شدید.
یا مثلا می‌گه بیا بریم فلان جا. اگه خیلی منطقی توضیح بدی که کاری دارم و نمی‌تونم، جواب می‌ده: باشه عیبی نداره به کارات برس

به عنوان یه آدم حساس بذارید این جمله رو یکم توضیح بدم.

وقتی یه نفری توی همه‌ی جملاتش علامات نگارشی مثل نقطه و ویرگول و ... نمی‌ذاره، خب نمی‌ذاره. اما وقتی توی بعضی از جملاتش نمی‌ذاره چند جور لحن رو می‌رسونه: ممکنه عجله داشته باشه. ممکنه عصبانی شده باشه و براتون ارزش قائل نیست. که این جمله به معنای دوم نزدیک‌تره.
وقتی یه نفری همیشه رکه، این جمله همین معنی که نوشته شده رو می‌ده. وگرنه ممکنه معنی متضاد داشته باشه یا عمدا بخشی از جمله حذف شده باشه. مثلا باشه عیبی نداره به کارات برس ولی یادت باشه کارات رو به من ترجیح دادی!
توی فضای واقعی معمولا لحن خیلی سریع‌تر پیام رو می‌رسونه اما توی فضای مجازی بعضی‌ها عمدا جملاتی که معنی جمله رو به خوبی می‌رسونه و نیازی به لحن نداره رو حذف می‌کنن و بقیه‌ی جمله دو پهلوئه.
اگه دیالوگ رو به هر شکلی ادامه بدید وارد بازی شدید. اگه بگید حالا یه بارم من کار دارم و سعی کنید بگید که لحنت رو فهمیدم، احتمالا می‌شنوید که تو همیشه اینطوری بودی! اگه خودتونو بزنید به اون راه و بگید ممنون که درک می‌کنی، ممکنه ادامه‌ی جمله رو بشنوید: تو همیشه کارت رو به من ترجیح دادی. به کارات برس جمله‌ی امری و تنده. کسی که آدم رو درک می‌کنه احتمالا نمی‌گه به کارات برس، می‌گه باشه عیبی نداره، ایشالا یه وقت دیگه می‌بینمت. یا حتی باشه عیبی نداره. همین. یا سعی می‌کنه با لحن بهتری بنویسه کارهات رو انجام بده. کارات آخه؟

گاهی وقت‌ها می‌شه یه مرحله جلو رفت و دید منظورش چی بوده اما احتیاط کنید. در مورد همه این‌کار رو نکنید. چون ممکنه جوابی بشنوید که دیگه نتونید وارد بازی نشید!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز ۸۹ - چگونه فلج ذهنی شدم؟

امروز از اون روزا بود که به زور رفتم سر کار. خوابم نمی‌اومد ولی بعد از سه هفته‌‌ی متوالی که آخر هفته‌ها خونه نبودم واقعا دلم می‌خواست خونه بمونم.

این جور مواقع معمولا بحث سر کار رفتن یا نرفتن خانم‌ها توی ذهنم میاد. گاهی واقعا کلافه می‌شم از اینکه چرا در اوج خستگی مسائلی توی ذهنم لود می‌شن که جنس کشمکش دارن. بعد دلم می‌خواد که جانب اعتدال رو بگیرم، مثل این می‌مونه که یه چوب بلند بدن دستت و بگن این شما و این بند! از روی بند رد شو عمو ببینه جانب اعتدال رو چطوری رعایت می‌کنی!
اون آدم‌هایی که تکلیف‌شون با خودشون معلومه خیلی خوش به حال‌شونه دیگه! یه مسیر رو گرفتن دارن می‌رن، حالا درست یا غلط!
[این دید منِ خسته‌ست. چند روز دیگه که خستگی‌ش در بره، از عبارت «خوش به حال‌شونه» پشیمون می‌شه! می‌دونم این‌که به درست و غلط بودن مسیری که می‌ریم فکر نکنیم کاملا دید کوتاه‌مدتی‌ه ولی بهتره هرچه زودتر آدم تکلیفش با خودش معلوم شه چون هر انتخابی یه سری پیش‌زمینه‌ی ذهنی و عینی داره که معمولا طول می‌کشه تا مهیا بشه. آدم تا وقتی نوجوون و جوونه براش راحته که امروز مهیای این پیش‌زمینه بشه، فردا مهیای اون یکی! اما وقتی سنی از آدم می‌گذره دیگه اون قوت جوونی رو نداره و حتی کسایی که نتونستن یه مسیر رو به اختیار انتخاب کنن، وقتی سن‌شون بالا می‌ره ناخودآگاه به یه سمت و سویی متمایل می‌شن که بتونن انرژی‌شون رو مدیریت کنن.]

حالا!

بند بازی هم می‌تونه عینی باشه هم ذهنی. یعنی چی؟ یعنی یه سری از دوستان هستن که معتقدن خانم اصلا نباید کار کنه یا مثلا فقط توی مدرسه کار کنه. یه سری دیگه‌ای از دوستان هستن که به نظرشون خانم باید پا به پای مرد کار کنه! این‌جا من باید به صورت عینی بند بازی کنم. به اون دوستانی که می‌گن خانم نباید کار کنه، از دلایل کار کردن بیرون از خونه و تاثیراتش می‌گم. به اون دوستانی که می‌گن باید پا به پای مردها کار کنه از اینکه لازم نیست پا به پای مردها حرکت کرد؛ مگه مردها معیارن که ما خودمون رو با اون‌ها تنظیم کنیم. باید با وضعیت خودمون تصمیم بگیریم.
به همین صورت می‌شیم چوب دو سر طلا! :)) توی هر مهمونی زنونه‌ای که این بحث باشه اگه حداقل یه نفر باشه که بتونه بحث رو از یه نگاه دیگه جلو ببره من شرکت نمی‌کنم!

بندبازی ذهنی معمولا به این صورت‌ه که مثلا من امروز خسته بودم با خودم گفتم چه معنی داره زن بره سر کار!
اولی توی ذهنم تصحیح کرد: چه معنی داره زن «هر روز» بره سر کار.
دومی توی ذهنم شروع کرد به یادآوری تاثیراتی که کار روی اندیشه و شخصیت من گذاشته: چطور توی خونه و دور از اجتماع می‌خواستی به کمال‌گرایی‌ت غلبه کنی؟
سومی گفت: اصلا می‌فهمی خستگی یعنی چی؟
چهارمی گفت: نه! تعهد کاری خستگی نمی‌فهمه! اگه قرار باشه هرکی خسته بود تعهدش رو زیر پا بذاره می‌دونی چی می‌شه؟!
پنجمی گفت: مامااااان!
ششمی گفت: ضمنا این خستگی به خودت مربوطه! حق نداری توی رفتار و کلامت به بقیه منتقل کنی!
هفتمی گفت: وقتی خسته‌ای اگه فکر نکنی می‌گن مغزت لال‌ه؟
هشتمی گفت: این هفته خیلی کار داری‌ها! #صحرای_کربلا
نهمی زد زیر گریه!
دهمی گفت: نمی‌شد جلوی بچه‌ها یکم ملایم‌تر بحث کنید؟ دست پنجمی رو گرفت، نهمی رو هم بغل کرد، بردشون توی اتاق!
یازدهمی گفت: داری پیر می‌شی!
دوازدهمی گفت: چه ربطی داشت؟!
سیزدهمی گفت: هرم مازلو؛ وقتی نیاز زیستی آدم که کف هرم‌ه برآورده نشه که نمی‌تونه به قسمت‌های بالاترش مثل احترام و خودشکوفایی برسه!
چهاردهمی گفت: مامااااان!
پانزدهمی گفت: تو اتاق‌ه!
شانزدهمی گفت: ائمه‌ی معصومین هم در رابطه با اینکه فقر مانع از حرکت صعودی آدم به سمت بالندگی می‌شه هم احادیث زیادی دارن.
[این متن جالبیه!]
هفدهمی گفت: به جای فکر کردن اگه الان حاضر شده بودی رفته بودی تا حالا رسیده بودی سر کار!
هجدهمی گفت: فقرِ خواب! من دیگه حرفی ندارم:دی
نوزدهمی اومد با پس گردنی همشون رو فرستاد پی کارشون، به من هم گفت پاشو، تا تو رو هم نزدم!
بیستمی گفت: یعنی انقدر زورت نمی‌رسه یکی رو از سرت بندازی بیرون؟!
هنوز داشتن حرف می‌زدن که من حاضر شدم، یواشکی از خونه رفتم بیرون و بیست نفر رو توی خونه تنها گذاشتم. وقتی عصر برگشتم همشون رفته بودن پی کارشون خدا رو شکر!

در ادامه...

[نوزدهمی پس گردنی محکمی زد!]

[با گریه رفتم بغل مامانْ دهمی خوابیدم!]

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰