قبل از ازدواج هر بار سوار هواپیما میشدیم برای بار چندم(چندم؟ به تعداد دفعاتی که سوار هواپیما شدم دیگه!) بابام یاد دلآرام کوچولو میکرد؛ خطاب به مامانم: «یادته دلآرام همیشه میخواست دم پنجره بشینه، بعد که میاومد دم پنجره، میگفت: دیگه هواپیما سوار نشیم، من هواپیما رو دوست ندارم، پنجرهاش باز نمیشه!»
خاطرههای بعدی از وانت(دختر وانتسوار) و اتوبوس دو طبقه هم انگار ناخودآگاه سرازیر میشد. «اون موقعها اتوبوس دوطبقهی برقی فقط تو مسیر شرقی، غربی تهران بود. وقتی دلآرام بچه بود، ما ماشین داشتیم در نتیجه اتوبوس سوار نمیشدیم. انقدر اتوبوس دو طبقه دوست داشت که یه دفعه رفتیم ماشین رو گذاشتیم میدون خراسون و سوار اتوبوس دوطبقه شدیم. دلافروز رو هم داشتیم اونموقع. مامان و دلافروز طبقهی پایین نشستن، من و دلآرام رفتیم طبقهی بالا. بعدا دلآرام با یه حسرتی گفت: بابا خوش به حال اینا که ماشین ندارن! همش اتوبوس دوطبقه سوار میشن!» خاطره که به اینجا میرسه بابام میگه: «بچهی مرفهین بیدردن اینا!» این بیدردیای که بابام میگه شامل فضای عقب یه رنو ۵، پشت شیشه بود که لُژ اختصاصی من به حساب میاومد و همینطور که بزرگ و بزرگتر میشدم علاوه بر دماغ و دهنم، بقیهی اعضای بدنم هم پهنِ شیشه میشد! لبامونو که به حالت غنچه به شیشه میچسبوندیم میشد مثل لبای تزریقیِ حالا! اصلا برای اینکه خاطرهی چسبوندن لب به شیشه تا ابد جلوی چشمهاشون بمونه میرن تزریق میکنن! همش که شیشه دم دست آدم نیست لباشو بچسبونه!(به همه چیز به چشم فرصت نگاه کنید، نه تهدید!)
خلاصه!
بعد از ازدواج هم هر بار که پای پلههای هواپیما میایستیم، فیل عالیجناب، همسر یاد هندستون میکنه و از علاقهی شدیدشون به هواپیما توی دوران راهنمایی میگن. انقدر علاقهمند بودن که کلی کتاب دربارهی اجزای هواپیما و انواع هواپیما میخونن و خب بعدش دیگه به من علاقهمند میشن! #مانعپیشرفت
امشب هم که جای شما خالی داریم میریم زیارت حضرت رضا(ع) و من اعمال سوار شدن به هواپیما(یادآوری خاطرات) رو انجام دادم.
...
مدتها بود که وقتی بزرگترها دور هم جمع میشدن و برای چندین و چند هزار بار یه خاطره رو تکرار میکردن، با خودم میگفتم چرا آخه؟ مزهش نرفته؟ همین یه خاطره رو دارن؟
خاطرهها توی ذهن آدم به مرور زمان، کمپرس میشن انگار! وقتی خوب زمانی میگذره، فقط قسمتهای پررنگ خاطره و حس خوبش که در فرآیند چِلانداسیون(خارجیِ چلوندنه مثلا!) دراومده، برای آدم میمونه. بعد تا میگی اون روز، نیش آدما باز میشه میگن آآآآررره، یادته؟
من خیلی گیر نمیدم بهشون، شما هم ندید؛ نوبت ما هم میرسه.