نوشته‌های دل‌آرام

۸۴ مطلب با موضوع «تجربه‌ها» ثبت شده است

روز ۹۷ - خوش‌بینی؛ از سفاهت تا ضرورت

اوایل ۲۰ سالگی اغلب بدبین بودم و حالا در آستانه‌ی ۳۰ سالگی در مسائل کاری، اغلب مشکوک و در بعضی مناطق نیمه ابری همراه با بارش پراکنده...! و در مسائل روزمره و ارتباط‌های فردی اغلب و نه همیشه، خوش‌بین هستم. پس اگه فکر کردید قراره تو این متن بگم ۱، ۲، ۳، بشکن و با وِردِ «عروس چقدر قشنگه!»، شما از الان به بعد خوش‌بین شدید، زهی خیال باطل! من نه قدرت تغییر شما رو دارم، نه قدرت کشیدن کلاه گشاد از سر مبارک‌تون تا زیر زانوهاتون!

معمولا وقتی آدم یه روش جدیدی رو امتحان می‌کنه، ذوق داره و منتظره خیلی سریع جواب مثبت بگیره. از قضا پیش میاد که ناجور هم تو ذوقش می‌خوره! می‌ره تو فکر و موقعیت رو تحلیل می‌کنه. وقتی با آرامش به اون لحظه‌ی هیجانی فکر می‌کنه با خودش می‌گه عجب آدم ساده و شادی بودما! چرا انقدر خوش‌بینانه فکر می‌کردم.
این سناریو برای من زیاد اتفاق می‌افتاد اما نمی‌فهمیدم کجای کار اشتباهه؟ روش اشتباهه؟ من اشتباه عمل می‌کنم؟ چیزی که توی ذهنم داشت اشتباهی بهم وصل می‌شد، خوش‌بینی و سفاهت و سادگی بود.

وقتی از فضایی که بیشتر آدم‌های اطرافم رو بدبین‌ها تشکیل می‌دادن، فاصله گرفتم و با آدم‌های خوش‌بین مواجه شدم دیدم آدم‌های خوش‌بین واقعی(!) مشورت می‌کنن، فکر می‌کنن، سبک سنگین می‌کنن و در آخر مقداری خوش‌بینی ضمیمه‌اش می‌کنن. با این اوصاف، بعضی وقت‌ها براشون خوب پیش می‌ره و بعضا هم بد! ولی چون آدم‌های خوش‌بین عادت کردند که مثبت ببینن بالاخره یه قسمت مثبتی هم توی اوقات بد پیدا می‌کنن و این می‌شه که انگار همه‌ی هستی دست به دست هم می‌دن که دنیا به کام آدم خوش‌بین باشه! [وگرنه من برای «همه‌ی هستی» و «قانون جذب» و «کتاب راز» توجیه منطقی ندارم! اگه قرار باشه به چشم اعتقاد به این چیزها نگاه کنم شکلِ «خدا و پیامبر و وحی» پایه‌های منطقی و فلسفی قوی‌تری دارن برام.]

گاهی توی ذهنم می‌گم روزگار رشته‌ی زندگی رو تاب می‌ده ببینه کی بیشتر تاب می‌خوره؛ تاب دادن آدم‌های خوش‌بین به اندازه‌ی کافی زجرشون نمی‌ده، روزگار کیف نمی‌کنه! ول می‌کنه می‌ره سراغ اونایی که تماشایی زجر می‌کشن!

واقعیت اینه که وضعیت نامناسب توی زندگی همه هست ولی آدم‌های خوش‌بین زجر نمی‌کشن.

یکی از راه‌هایی که برای من موثر بود[و هست] اینه که مدت طولانی سعی کردم ادای خوش‌بینی رو دربیارم و کنایه‌های ذهنم رو بابت این کار نادیده گرفتم.

خوش‌بینی یعنی کنار اومدن با موضوع، به شوخی گرفتن سختی‌ها و حتی نکات مثبت من درآوردی یا تخیلی!

وقتی آدم با وضعیت بدی رو به رو می‌شه، باید باهاش دست و پنجه نرم کنه، چه خوش‌بین باشه و چه بدبین. آدم بدبین بخشی از انرژی‌ش رو صرف کلنجار رفتن با فکرهای منفی تلف می‌کنه، آدم خوش‌بین این انرژی رو مضاف بر انرژی حاصل از خوش‌بینی برای دست و پنجه نرم کردن با موضوع نگه می‌داره. تازه در حین رویارویی با مشکل هم نکته‌های مثبت می‌بینه!

اینطوری هم می‌شه به زندگی نگاه کرد که آدمبزاد همیشه در ازای چیزی که از دست می‌ده، یه چیزی به دست میاره[و نه برعکس!] مثلا نوشته‌ی روز سوم،‌ پشت درِ بسته حاصل یکی از موقعیت‌هایی بود که سعی کردم با خوش‌بینی به ۴ ساعت معطلی پشت مطب یه گوش پزشک نگاه کنم و به جای خود خوری و غر زدن برم تو نخ آدم‌ها و ضمن اینکه یه مطلب می‌نویسم، از اون چینش خاص و اتفاقی آدم‌ها هم لذت ببرم.

امشب وقتی حس کردم غمگینم و رفتم توی خودم، یه صدایی توی ذهنم گفت: غمگینی؟
گفتم: آره!
گفت: چه خوب! پس کمتر حواست پرت می‌شه، برو کتاب بخون!
سعی کردم خوش‌بین باشم و به جای اینکه یه گلوله تو سرم خالی کنم، بشینم مطلب امشب رو درباره‌ی خوش‌بینی بنویسم!

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز ۹۶ - نظر دادن یا ندادن، مسئله این است![۲]

توی چرایی و چگونگی نظر دادن باید نظر مثبت/تشویقی و منفی/انتقادی رو از هم تفکیک کنیم چون مسائل متفاوت و بعضا متناقضی دارن. برای همین توی دو بخش نوشتم. این نوشته درباره‌ی نظرات منفی‌ یا انتقادی‌ه. نوشته‌ی قبل درباره‌ی نظرات مثبت یا تشویقی بود.


[اندکی چرایی] اولین موردی که همیشه قبل از نظر دادن باید بهش توجه کرد اینه که چه لزومی به نظر دادن هست؟ اینجا باید بگم اصلا لزومی نداره که انتقاد کنیم! اصلا! چرا؟ چون خیلی از ما نمی‌دونیم چطور باید انتقادمون رو مطرح کنیم و بار منفی روانی که مطرح کردن نادرست انتقاد برای مخاطب داره، بیش از اینکه کمک کنه، مانع‌ه. اون آدم توی موضع تدافعی می‌ره[وقتی موضع ما تهاجمی‌ه!] و نمی‌تونه منصفانه و بی‌طرف به موضوع نگاه کنه.

حالا!
اگه کسی اومد یه چیزی جلوی ما گذاشت و نظر ما رو پرسید چی؟
یا اگه فکر می‌کنیم واقعا لازمه بگیم؟

[اندکی چگونگی] اول از همه از خودمون بپرسیم ما چقدر صلاحیت و دانش در مورد موضوعی که می‌خوایم انتقاد کنیم رو داریم؟ اگه از ما نظر خواستن، پس به نظرشون ما صلاحیت لازم رو داریم؛ نیازی نیست به این موضوع فکر کنیم! :)) پس می‌تونیم این مرحله رو به عنوان مرحله‌ی صفرم در نظر بگیریم.

همیشه تغییر از خود ما شروع می‌شه!

اول از همه مطمئن بشیم که با خودمون صادق هستیم. یعنی فقط می‌خوایم به فرد مقابل کمک کنیم؟ فقط! یا قراره در پشت این کار خودمون رو هم مطرح کنیم؟
این ذهنیت بهمون کمک می‌کنه تا کلمات بهتری انتخاب کنیم و طرف مقابل وقتی حس کنه که ما توی بیان این انتقاد منافعی نداریم و صرفا قصدمون بهتر کردن اونه، راحت‌تر قبول می‌کنه.

دوم اینکه مطمئن باشیم حال خودمون خوبه! از کسی عصبانی نیستیم، به اندازه‌ی کافی خوابیدیم، شکم‌مون سیره، خلاصه می‌تونیم به خودمون مسلط باشیم که در مرحله‌ی بعد بتونیم مهربون باشیم و بیشتر همدلی کنیم! وقتی آروم و مهربون باشیم آدم‌ها خودشون رو بیشتر کنترل می‌کنن تا حداقل در ظاهر معقول و آروم به نظر بیان. اما این منوط به این‌ه که ما مرحله‌ی اول رو هم در نظر داشته باشیم تا تاثیرگذار باشه.

سوم اینکه اگه واقعا قصد داریم به طرف مقابل کمک کنیم، انتقاد رو به طور خصوصی مطرح می‌کنیم؛ نه جلوی همه. وقتی کسی رو تحقیر می‌کنیم نباید انتظار داشته باشیم محترمانه باهامون برخورد کنه. 

چهارم اینکه اگه واقعا می‌خوایم انتقاد سازنده انجام بدیم، از زمانی که این انتقاد به ذهن‌مون میاد، یه روز صبر کنیم بعد مطرح کنیم. این یه روز، حساسیت موضوع رو برامون کم می‌کنه و با ذهن آروم‌تری می‌تونیم کلمات لازم برای مطرح کردن انتقادمون رو پیدا کنیم.

پنجم اینکه دقیق و شفاف حرف بزنیم. «این قسمت از این کاری که کردی، اشتباهه، نتیجه‌ی خوبی نداره، درستش اینه!». قسمت جالب این قسمت اینه که درباره‌ی رفتار با بچه‌ها هم این صدق می‌کنه. وقتی با کسی کلی حرف می‌زنیم، نمی‌فهمه که باید چی کار کنه! مثلا وقتی دعوا می‌کنیم مستقیم یا غیرمستقیم می‌گیم تو آدم بدی/مزخرفی هستی! کلماتی مثل بد، خوب، عالی، افتضاح، خوشگل، زشت، کیفی هستن و تو هر دوره‌ی سنی برای آدم‌ها مبهمن. هرکی یه برداشتی داره. حد و مرزش مشخص نیست.
تازه! به فرض که اعتماد به نفس طرف مقابل هم خدشه‌دار نشه، چی کار می‌تونه بکنه؟ نفهمیده چی غلطه که تصحیحش کنه. در نتیجه انتقاد رو کاملا واضح، درباره‌ی یه قسمت مشخص از رفتار مطرح کنیم.

ششم اینکه محدودیت‌های انسانی رو هم درنظر بگیریم. به بیان دیگه منصف باشیم. آرزوهامون رو در قالب انتقاد از دیگران مطرح نکنیم. مخاطب‌مون غول چراغ جادو نیست!

خب امیدوارم به اندازه‌ی کافی تونسته باشم از سختیِ انتقاد کردنِ سازنده بگم!


برای کامل کردن موضوع، خوبه که درباره‌ی انتقادها و فیدبک‌هایی که به سرویس‌های اینترنتی می‌دیم  هم چند تا نکته رو بدونیم.

معمولا این انتقادها یا بازخوردهایی که به سرویس‌های مختلف اینترنتی می‌دیم چهره به چهره نیست. علاوه بر این، سرویس‌دهنده‌ها همیشه این امکان رو برای کاربرها ایجاد می‌کنن که نظراتشون رو بگن. پس خوبه که همیشه به این سرویس‌ها فیدبک بدیم. 

مهم‌ترین نکته توی این‌طور فیدبک دادن اینه که منتظر نباشیم همین فردا تاثیر حرف‌مون رو ببینیم. چون معمولا تیم توسعه‌دهنده یه سری اهداف و نظرهایی دارن، کاربرهای دیگه هم نظراتشون رو می‌گن، در نتیجه جمع‌بندی بین نظرات ممکنه طول بکشه و به مذاق ما خوش نیاد.

نکته‌ی مهم دیگه اینه که اینجا هم کلی‌گویی نکنیم!

اگه اشکالی در برنامه هست باید روندی که منجر به بروز مسئله شده رو بگیم. مثلا اول اینجا رفتم، این رو زدم، بعد رفتم اونجا، اون رو زدم و ... بعد بگیم که انتظار داشتیم چه نتیجه‌ای بگیریم و حالا که اشکال داره چه نتیجه‌ای گرفتیم. حتی اگه کمک می‌کنه، از صفحه عکس یا فیلم بگیریم و بفرستیم. روند پیدا کردن و حل مشکل سریع‌تر انجام می‌شه.

اگه درخواست اضافه شدن قابلیتی رو داریم کافیه خود اون قابلیت و لزومش رو توضیح بدیم و نیازی به تهدید و فحش و ... نیست. اگه حجم درخواست‌ها توی مدت طولانی زیاد باشه معمولا اعمال می‌شه. مثل افزایش زمان ویدئوهای اینستاگرام. اما اگه هدف‌تون این باشه که ایده‌ی اصلی سرویس رو تغییر بدیم، احتمالا تاثیرش به عمرمون قد نمی‌ده! مثلا بخوایم تعداد کاراکترهای پست‌های توییتر رو بیشتر کنیم. چون این بخش جزو ایده‌ی محصول بوده و عملا تبدیل به هویتش شده.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز ۹۴ - وقتی با لباس مهمونی دروازه‌بان شدم!

مهمونی امروز هم به خوبی و خوشی تموم شد.

گاهی انقدر فرآیند پیش‌مهمونی برام هزینه‌ی ذهنی و زمانی داره که بی‌خیال مهمونی رفتن می‌شم. منظورم چی بپوشم نیست. توی نوشته‌ی روز ۹۲ کاملا ناخودآگاه اسمی ازش نبردم و دوستی اشاره کرد چرا این سوال همیشگی به ذهنم نمیاد.
شاید اولین جوابم این باشه که ذهنم به چیزهای مهم‌تر مشغوله ولی این جواب برای کسانی که من رو بیشتر می‌شناسن و می‌دونن که چقدر به حوزه‌ی مد و لباس اهمیت می‌دم، شاید خیلی قانع کننده نباشه. حق دارن! چون همه‌ی دلیل این نیست.

تجربه‌ی شخصی من از هفته‌ی قبل از یه مراسمی همیشه همراه با استرس بی‌خود و بی‌جهتی بوده، در نتیجه کاملا ناخودآگاه این سوال چی بپوشم، طور دیگه‌ای مطرح می‌شه و به جواب می‌رسه؛ یه برداشت کلی از آدم‌ها و فضایی که توی مهمونی ایجاد می‌کنن توی ذهنم دارم که کمک می‌کنه فضای مهمونی رو حدس بزنم. در نتیجه مهمونی‌ها چند دسته‌بندی کلی و ذهنی پیدا می‌کنن که بعضا تفاوت‌شون یه آدم‌ه! :))
زمانی که لباسی رو می‌خرم، توی ذهنم، لباس رو همراه با رنگ‌هایی که باهاش می‌شه ست کرد به دسته‌بندی مناسب مهمونی نگاشت می‌کنم! این اتفاق کاملا ذهنی‌ه و جزو معدود دفعاتی‌ه که دارم بهش فکر می‌کنم، به همین خاطر ثقیل به نظر میاد!
در نتیجه وقتی به یه مهمونی‌ای دعوت می‌شم معمولا انتخاب‌های محدودی دارم؛ یعنی هزینه‌ی جستجو رو قبلا پرداخت کردم و خیلی زود به لباس مورد نظر می‌رسم.

آقا سید از ابتدای آشنایی‌مون همیشه این موضوع رو دستاویز شوخی قرار داده و در حالی که به یه لباسی اشاره می‌کنه می‌گه: «این لباس مناسبِ مهمونیِ دسته‌ی ۷۴۶ اُم‌ه! مهمونی خونه‌ی مامان‌ت اینا. مهمونی خونه‌ی مامان‌ت اینا که مامان بزرگ‌ت هم هست. مهمونی خونه‌ی مامان‌ت اینا که دایی دومی‌ت تنها اومده. مهمونی خونه‌ی مامان‌ت اینا که دایی دومی‌ت با خانوم‌ش اومده! مهمونی خونه‌ی مامان‌ت اینا که مامان‌ت مریض‌ه! مهمونی صبحِ خونه‌ی مامان‌ت اینا. فقط خونه‌ی مامان‌ت اینا چند ده هزار دسته‌بندی داره!»
منم وقتی روز مهمونی می‌گه چی بپوشم، می‌گم لباس‌هایی که به مهمونی دسته‌ی ۷۴۶ اُم نگاشت می‌شن! :D #والا
این کار کاملا ناخودآگاهه و یه جور مدل ذهنی‌ه؛ شاید خیلی سخت و گیج‌کننده به نظر بیاد ولی خیلی وقت‌ها از مرگ حتمی نجاتم داده! می‌دونید که؟ می‌گن اگه آدم دو تا غذا رو دقیقا به اندازه‌ی هم دوست داشته باشه ممکنه انقدر انتخابش طول بکشه که از گرسنگی بمیره! خود من یه بار تو نوجوونی انقدر بین دو تا لباس شک کردم که کدوم‌شون رو بپوشم که بی‌خیال مهمونی شدم!

خلاصه!

مهمونی به مناسبت تولد پسر دایی‌م بود که زنونه برگزار شد. چی گفتم! :)) پسر دایی‌م ۶ سالشه و زن‌دایی‌م تعدادی از مامان‌های فامیل و بچه‌هاشون رو دعوت کرده بود. بچه‌ها که می‌گم یعنی حدود ۱۵ تا بچه‌ی ۶ ماهه تا ۱۰ ساله!
یکی دلش درد می‌کرد و یه جوری با دهان باز فریاد می‌کشید که انگار داشت میزان باز شدن آرواره‌هاشو تست می‌کرد، اون یکی استثنائا ساکت بود که بچه‌هایی که می‌دویدن، پرتش کردن زمین! اونم به جمع تست‌کننده‌ها اضافه شد! اون یکی با اون یکی دعواش شده بود و دوتایی جیغ می‌کشیدن ببینن صدای کدوم بلندتره، اون یکی وقتی مامانش بچه‌ی کس دیگری رو بغل کرد، تارهای صوتی‌ش رو امتحان می‌کرد. خلاصه همه‌شون سالم بودن، جای نگرانی نیست!

انقدر بچه‌ها سر و صدا کردن که به جای اینکه بحث بره به این سمت که من چرا بچه ندارم، رفت به این سمت که چقدر بچه میارید بابا، سرمون رفت! [اکثر مامان‌ها با دو سال بالا و پایین از سن من، دو تا بچه داشتند!]
نتیجه‌ی اخلاقی اینکه وقتی می‌خواید توی مهمونی بحث نکنید، زن‌دایی من رو با دختر خاله‌هاش دعوت کنید!

من معمولا وقتی حرفی برای گفتن ندارم، خودم رو با عکاسی و فیلم‌برداری از بچه‌ها سرگرم می‌کنم. امروز فصل جدیدی از عکاسی کودک رو تجربه کردم که بی‌شباهت به عکاسی جنگ نبود! یعنی نه تنها فرصت تنظیمات نبود که هر لحظه ممکن بود صحنه‌ی مورد نظر توسط سر، دست، پا و یا حتی ماتحت یه بچه‌ی دیگه از دست بره! مثلا نمونه‌ش این عکس! به ترتیب جلوی من، دو تا بچه بودن که جلوی یه نوزاد ادا و اطوار در می‌آوردن و این دوست سوژه‌مون هم پشت نوزاد نشسته بود! اون توپ رو می‌بینید؟ هر آن امکان داشت بخوره تو سرمون! خلاصه فضا جوری نبود که ابتدا مثلث iso، shutter، aperture را به نحوی تنظیم کنید که نور مناسب فراهم شود، سپس با مقوای خاکستری رنگ مناسب عکس فراهم شود، سپس ترکیب‌بندی مناسب با در نظر گرفتن سوژه فراهم شود و آخر هم ۱۰ ثانیه برای نوردهی طولانی طول بکشه تا عکس ثبت بشه!
همین فضا باعث شد یه مفهوم جدیدی از عکاس توی ذهنم شکل بگیره که بیش از اینکه به مفهوم سنتی شکار شباهت داشته باشه، به دروازه‌بانی شباهت داشت! برای ثبت سوژه باید شیرجه بزنی وگرنه لحظات ناب بچه‌ها رو فقط می‌تونی به خاطر بسپری!

[زمان آپلود عکس خیلی طولانی شد، کم کردن حجم عکس و عوض کردن اینترنت هم فایده نداشت. بعدا در این‌جا عکسی قرار خواهد گرفت.]

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰