این هفته زود نگذشت. یعنی وقتی به خاطر چالش روزها رو با دقت بیشتری در نظر گرفتم انگار اون خیالِ «چقدر داره زود میگذره»، یکم محو شده یا به هر دلیلی که نمیدونم. حتی میتونم بگم که قبل از نوشتن فکر میکردم از آخرین روز چالش دو هفته گذشته و با مراجعه به تاریخ پست قبل دیدم که خیر!
این هفته سعی کردم درست استراحت کنم. یعنی شبها بین ساعت ۸ تا ۱۱ خوابیدم و صبحها چقدر با ذهن آماده بیدار شدم. انگار مدتها بود که ذهنم نخوابیده بود!
در طی چالش من کم نخوابیدم، یعنی همون ۷ ۸ و بعضا ۹ ساعت معمول رو خوابیدم ولی ساعت شروع خواب از تعداد ساعت مهمتره انگار.
جای شما خالی نباشه، این هفته به مطالعه دربارهی کمالگرایی گذشت ولی مجبور شدم کتاب انگلیسی بخونم! هیچ سطحی از باکلاسی برای این کار متصور نیستم؛ در واقع کتابش به فارسی ترجمه نشده بود و من حس کردم باید بخونم. انگلیسی خوندن کندتر از فارسیه. تازه متن فارسی بهتر از متن انگلیسی تو حافظهام میمونه. اما به این فکر کردم که چقدر به اجبار و بدون اینکه بدونم یه روزی انگلیسی اینطوری به دردم میخوره، کلاس زبان رفتم. شاید به این خاطر که اون زمان برای یاد گرفتن انگلیسی، کاربردی جز خارج رفتن، دیدن یه خارجی و پریدن جلو و حرف زدن یا فیلم دیدن متصور نبودم. شخصا اگر بحث وجود اینترنت و یاد گرفتن مطالب جدید نباشه، حاضر نیستم برای انگلیسی وقت بذارم. نه وقت انگلیسی برای یاد گرفتن هر چیزی که به کارم نیاد.
باز هم حتی، جای شما خالی نباشه؛ قطع و وصل برق باعث شده بود پمپ آب گرممون بسوزه و یا باید با آب سرد حموم میگرفتم یا میرفتم خونهی مامانم. اومدم بنویسم کی حال داشت هِلِک و هِلِک یه روز درمیون وسایل حموم ببره خونهی مامانش بره حموم که دیدم ای بابا تجربهی جمع کردن وسایل حموم مثل قدیما که حموم عمومی میرفتن رو از دست دادم! ولی خب اشکالی نداره عوضش یه تجربهی دیگه به دست آوردم!
اول اینکه دوش رو از حالت آبکشی درآوردم و آب مثل شیر از یه جا میاومد. چون قطرههای ریز سرد بیشتر آدم رو عذاب میده! بعد کم کم سرم رو زیر آب بردم، در عین اینکه سردم شد حس خوبی داشت! وقتی آب به تنم ریخت یاد یه چیزی افتادم. وقتی بیرون از یه ماجرایی بهش فکر میکنیم و میترسیم، معمولا شدت ترس خیلی بیشتر از اون اندازهایه که توی ماجرا میری! پس سعی کردم خودم رو قانع کنم که کمتر بترسم و با همین فکر هی یه تکه از بدنم رو زیر آب سرد میدادم و با سر و صدا از زیر آب کنار میرفتم! هنوز هیچی نشده ناخنهام بنفش شد! چون خیلی به سرما حساسم و این اولین بار بود که با آب سرد دوش میگرفتم. یکم تحمل کردم و بالاخره مجبور شدم گرمترین نقطهی بدنم یعنی قلب و سینهم رو هم زیر آب سرد ببرم. رسما شکنجه شدم ولی چرا دو بار دیگه هم تو این هفته به خودم عذاب دادم تا با آب سرد دوش بگیرم؟
یکی از مفاهیمی که توی حوزهی خلاقیت به کار میره comfort zone ه. یعنی محدودهی راحت یا معمول که آدمها سعی میکنن به اون برسن. چه از لحاظ ذهنی و چه از لحاظ جسمی و محیطی. مثلا آدمها بیشتر اوقات تمایل دارن از مسیرهایی برن که بلدن و قبلا رفتن. از تجربههای مطمئن قبلی استفاده کنن. همهی اینها به این خاطره که مغز برای اینکه بتونه مثل آدم زندگی کنه وقتی از یه مسئله به جواب میرسه یعنی توی مغز یه مسیر عصبی پیدا میکنه، اونو به خاطر میسپره و هر بار تکرارش میکنه. خلاقیت وقتی رخ میده که این مسیر عوض شه و یه سری کارها کمک میکنه. از جمله کارهایی که خارج از اون محدودهی راحت آدمهاست. خارج از comfort zone. مثلا مسیر همیشگیتون رو عوض کنید. اگه همیشه با آب گرم حمام میکنید، حمام با آب سرد رو هم تجربه کنید. اما از من به شما نصیحت که این چیزها رو برای مادر پدرتون تعریف نکنید! وگرنه احتمالا مامانتون مثل مامان من میگه:
دیوونه شدی دختر؟ مریض میشی، سرما میخوری، سینهپهلو میکنی، میری بیمارستان! [میمیری! از دستت راحت میشیم!]
ولی متاسفانه یا خوشبختانه مریض نشدم و هنوز از دستم راحت نشدید! :))
واما بعد خیلی دوس میدارم زبان یادبگیرم ولی انگار مثل کارت پایان خدمته تا نداری هزارجا وجودش لازمه تا داری انگار نه انگار😩
مسیر عوض کردن تجربه رو هسم ولی دوش آب سرد عمراااا فکرشو میکنم می چام😣
نکن بابا میچائیدا از ما گفتن درضمن هیشگی راحت نمیشه😒😒
ودرآخر کوووجائید بابا نزدیکا بدون حاجیه دل آرام صفا نداره😄