داستان دیروز تهران این مطلب رو دوباره یادم آورد. در جایی از مغز ما که به راحتی در کنترلمون نیست یه سری قاعده گذاشته شده که به صورت معمول نه در کنترل ما هستن نه تحت تاثیر چیز دیگهای. یکی از اون قاعدهها حفظ جونه.
ما آدم معمولیا وقتی خبر از ترور و انفجار و امثالهم رو میشنویم، اول نگران خودمون میشیم، بعد نگران خانوادمون، اگه اتفاقی نیفتاده باشه برای اینا، کم کم آروم میشیم و یاد شعارها و آرمانامون میافتیم. همینطور ادامه پیدا میکنه نگرانیمون برای به خطر افتادن امنیت کشورمون میشه، بعد برای خانوادههای داغدار و همینطور که میگذره کمرنگ و کمرنگتر میشه تا به نگرانیهای روزمره میرسه دوباره.
دیگرکُشی و خودکشی اصلا به مخیلهمون هم خطور نمیکنه. اون میل به دنیا و آدماش و تجربههاش خیلی زیاده. برای من که اینطوره.
این گروههای تروریستی، اتفاقا که نه، کاملا آگاهانه آدمی رو برای منفجر شدن انتخاب میکنن که این امیال رو نداره و این دنیا رو نمیخواد، به کسی وابسته نیست، کسی هم منتظرش نیست. حالا وقتی بهش بگن تازه تو با این کار میری بهشت و همنشین پیامبر(ص) هم میشی، خب صَرف داره! نسبت به زندگی بیهدفی که معلوم نیست تا کی ادامه پیدا میکنه و اون دنیا چطوری میشه!
تعریفها و فیلمهایی که از شهدای مذهبی، ملی ما وجود داره میگه اینا هم مثل اونا تارک دنیان. البته در حدی که دین مشخص کرده. زن و بچه دارن، کار میکنن. آدما رو هم دوست دارن. هدفشون آدمکشی نیست ولی کشتن یا کشته شدن در جنگ گریزناپذیره.
وقتی فیلم ویلاییها رو دیدم به عنوان کسی که هنوز درک نکردم چرا کسی که میخواد بره جنگ خانواده تشکیل میده، با نقش طناز طباطبایی همذات پنداری کردم.
توی برنامههای تلویزیونی زیاد دیدم که با خانوادههای شهدای مدافع حرم مصاحبه میکنن و با کلی اشک و آه میگن تازه یه ماه بود ازدواج کرده بود! خیلیا دلشون میسوزه اما من نه! اصلا نمیفهمم چرا باید با یکی ازدواج کنم که میخواد شهید شه! یکی از خواستگارهای من یکی از همین سربازای گمنام بود. جواب منفی بدون درنظر گرفتن هیچ چیز دیگری منفی بود. همسر شهید شدن و شعار دادن اصلا با شخصیت من جور نیست.
چطور یه آدم به جای همهی خانواده تصمیم میگیره که دیگه نباشه؟
باز در مورد دفاع مقدس میتونم توجیه کنم که توی کشور جنگ شده. خب اینا که از قبل منتظر جنگ نبودن. مدافع حرمی که کمتر از یکی دوساله ازدواج کرده، یا دیروز عقد کرده و یکهو تصمیم میگیره بره توی سوریه بجنگه رو کجای دلم بذارم؟