فردا عازم سفریم. نمیدونم که در چند روز آینده دسترسی به اینترنت دارم یا نه ولی در اینکه به چالش نوشتن روزانهام متعهد میمونم و مینویسم، تردیدی ندارم. سعی میکنم سفرنامه نوشتن رو تمرین کنم.
من از اون آدمام که سخت میرم سفر. نه اینکه دوست نداشته باشم. کندن از وضع موجود و آماده شدن برای سفر، برام سخته یا برای خودم سختش میکنم! علاوه بر این مسئله، این سفر قبل از رفتن وضعیت اسکانمون معلوم نیست. چند جا رو توی اینترنت دیدیم اما میخوایم بریم از نزدیک هم ببینیم و جای مناسب رو بگیریم. اینکه سفر برنامهی نامعلومی داشته باشه واقعا اذیتم میکنه. این جزو ویژگیهای کمالگراهاست که تحمل ریسکشون پایینه و دوست دارن وقتی سراغ کاری برن که برنامهی کل کار رو بدونن؛ پیشبینی کرده باشن. سعی کردم با این سفری که اسکانش از قبل پیشبینی نشده، کنار بیام. یعنی به نقهای درونی بابت این موضوع بیتوجه باشم. پس قبول کردم بریم.
توی پرانتز:
پیشبینی یعنی اینکه رفتم روضهی امام حسین، خانم کناری گفت: ببخشید خانم دستمال کاغذی دارید؟ دست کردم توی کیفم و دستمال کاغذی بهش دادم، وضوشو خشک کرد. چند دقیقه بعد دوباره گفت ببخشید مُهر دارید؟ دست کردم توی کیفم و مُهر بهش دادم. چند دقیقه بعد دوباره گفت ببخشیدا هی مزاحم میشم، تسبیح دارید؟ دست کردم توی کیفم و تسبیح بهش دادم. چند دقیقه بعد دوباره گفت شرمنده، قبله کدوم طرفیه؟ دست کردم توی کیفم، موبایلمو درآوردم قبلهنما رو آتیش کردم گفتم اینوری! میخواستم بگم خوب فکر کن شاید چیز دیگهای هم بخوای؟ سوزن با نخ در ۵ رنگ مختلف / قرص مسکن برای سر: ژلوفن، استامینوفن، برای معده، قرص سرماخوردگی، قرص ویتامین / چاقو سوئیسی(چاقو، انبردست، سوهان، پیچگوشتی و ...) / کابل شارژر اندروید و آیاواس / پاوربانک هم دارم!
خلاصه وقتی بخوام با همین رویکرد ساک سفر ببندم باید کل سفر رو تصور کنم تا هیچ نیازی در سفر بیپاسخ نمونه!(حالا بمونه! وا!) خوشبختانه هر سری تصور نمیکنم. یه لیستی از وسایل مورد نیازمون رو نوشتم که در طول زمان، هی بیشتر میشه! اول همهی وسایل رو روی تخت میچینم و دستهبندی میکنم. بعد تخمین میزنم چند تا ساک(!) لازم دارم. بعد هم توی ساک میذارم، در طول ساک براساس دستهبندی و در عمق ساک، براساس زمانِ نیاز! یعنی هر ساک به دو دسته تقسیم شده و چیزایی که زودتر لازم داریم رو بالاتر میذارم. امشب حدودا ۳ ساعت طول کشید تا یه ساک و نیم بستم! اما خب توی سفر خیلی خوبه! اوایل که شوهرْآقا اینو نمیدونست و نمیخواست ساک رو بهم بریزه، میپرسید فلان چیز کجاست؟ میگفتم فلان ساک سمت راست، دومی! بعدا که فهمید دستهبندی داره دیگه نمیپرسه، بدون بهم ریختن ساک، راحت به مقصودش میرسه.
این داستان ساک بستن من اگه توی یه روز معمولی قبل از سفر میبود کمتر اذیت میشدم ولی امشب قرار بود تولد امیرپارسا رو در مراسم افطاری خونهی داییم بگیریم و خرید کیک و شیرینی دانمارکی و بادکنک به عهدهی من بود. این وسط قبل از افطار هم مامان اینا ختم دعوت بودن و بچهها خونه. باید دنبال بچهها هم میرفتیم. بعد شیرینی دانمارکی رو میدادم مامان اینا، یه سری وسایل رو از مامان اینا میگرفتیم، یه چیزی رو هم به همسایهشون میدادم...
خلاصه! اینا رو گوشهی ذهنتون داشته باشید.
دیشب در یه لحظهی عجیب به ذهنمون رسید که ممکنه اونجا دسترسی به اینترنت نداشته باشیم. از قبل بهش فکر نکرده بودم، در نتیجه چند تا کار مهم از جمله همین نوشتن روزانه/شبانه در وضعیت نامعلومی قرار میگرفت که حالا باید چی کار کنم. وضعیت نوشتن زودتر از بقیهی کارهای مهم معلوم شد! همونی که ابتدای بلاگ خوندید؛ مینویسم هر روز، اگر اینترنت بود منتشر میکنم اگر هم نه، بعد از اومدن منتشر میکنم!(این برای یه کمالگرا خیلی پیشرفت بزرگیهها، دست کم نگیرید!) اون کارها رو هم باید امروز انجام میدادم! امروز!
حافظهی کوتاه مدت در حالت عادی حداکثر میتونه ۷ آیتم رو همزمان به یاد بیاره و وقتی در وضعیت استرسناک باشه، کمتر از ۷ آیتم رو. قراره همهی کارها درست انجام بشه و من چیزی رو فراموش نکنم؛ در نتیجه از صبح که چشممو باز کردم، مغزم در حال قرقره کردن لیست کارهایی بود که باید امروز انجام میدادم، این، اون، اون. خب دوباره، اون، این، اون. نه اشتباه شد، این، اون، اون. دوباره! نوشتمشون بلکه این دور باطل از بین بره ولی تا انجام نمیشد انگار از مغرم بیرون نمیرفتن!
داشتم فکر میکردم با این وضعیت چطوری میخوام سفر آخرت برم؟ :))
بنظرم کیفتو در اختیارش قرار میدادی :/
از نظرمن سفر فقط هایکینگی
:)