امشب که داشتم نوشته‌های قدیمم رو شخم می‌زدم، به این متن رسیدم. این شاید اولین طنزیه که ۸ سال پیش نوشتم. قرار بود توی نشریه‌مون درباره‌ی TAهای دانشکده - Teacher Assistant یا دستیار استاد - بنویسم و مستقیم نمی‌تونستم کارهای TAهای مختلف رو شرح بدم. تصمیم گرفتم از گلستان سعدی قالب رو برداشت کنم و محتوا رو بذارم توش! در حالی که هیچ اطلاعی از شکل نثر زمان سعدی نداشتم برام خیلی سخت و زمان‌گیر شد چون مجبور شدم چند بار حس بگیرم و گلستان رو بخونم، بعد در حالی که فرم متن رو توی ذهنم تداعی می‌کنم، محتوا رو بذارم توش!

امشب که می‌خواستم یادی از این نوشته کنم، حس کردم شرح و تفسیر لازم داره! :))

برای این متن، لوگو هم طراحی کرده بودم که ترکیبی از لوگوی دانشگاه تهران و گلستان سعدی بود:

وان که را دستگاه و قدرت نیست / طنز پخته، مرغ بریان است!‏

مکتبی دیدم، نام او بر گرد فلک، بر دهرِ مَلَک چرخیدی و غایة المنتهی ِعلما که طایفة العلما[۱] گشتی و سدرة المنتهی ِهر خرد سن و تند ذهن و خام خو که شاخ بگیری و شاخ شوی. شنیدم که تدبیر خداوندگار مکتب چنین مقدّر نمودی که هر معلّم را ملّایی بودی، نصر الدّرس[۲]، از مقربّان و گاه عالمان.‏

القصّه بر مکتب نصر الدّرسی نشاندندی...‏

خوف الرّجال! هیبت چنان نقش بستی که متعلّمان را نه زهره‌ی خنده بودی و نه یارای گفتار. شنیدم که بر متعلّمان مشق بستی و اجل مقرّر فرمودی تا روز پیش. عاقلی را سخن، مقبول نیفتاد و ندا همی داد که فعل حال و آینده را نتوان بر گذشته حادث کرد. نصر الدرس بر متعلّمان خشم گرفت که بر ما نیز جفا همی و بر شما همی! من مصلحت متعلّمان اندیشم و شما را چه به حکمت و مصلحت‌اندیشی.‏

پیچ الرّجال! مکتب درهم پیچیدی و پرده‌ی غیب بر خود کشیدی، گر اندر مکتب بودی. متعلّمان در دهشت مشق رها کردی و ناله و دعا که بر جانش رفتی.‏

شک الرّجال! علم متعلّمان نیفزودی بل علم خود شبهه‌ناک نمودی. از آن روی که در همه امور شک کردی و دگر به مکتب او کس نرفتی.‏

خام الرّجال! متعلّم را آب علم او نخشکیده، به نصر الدّرسی دادند.‏

رفیق الرّجال! مکتب را به مصلحی دادند، حلیم. متعلّمان را هیبت استاد از سر بدر رفتی و به حلم او، علم فراموش کردی و اغلب به بازیچه فراهم نشستندی.‏

رئیس الرّجال! ولایت معلّم از سر بدر کردی و خود بر معلّم ولی شدی که او را خبر نیست از جمیع احوال.‏

القصّه شفیق الرّجال! در عجایب خلقت بینی و بر خویش افسوس خوری که کس از فیض او تلمّذ نجستی و چون شاهدی میان کوران.‏

فی الجمله
خدایا چنان کن سر انجام کار / تو خشنود باشی و ما رستگار
پس از آن، چنان کن جمیع الرجال/ که اندک بگردد عیوب و افزون، کمال

[۱] هیئت علمی
[۲] Teacher Assistant یا به اختصار TA