نوشته‌های دل‌آرام

روز ۹ - هیس! مادرها فریاد نمی‌زنند!

طبقه‌ی اول دختر ۷ ۸ ساله‌ای دارد. هربار که صدای نامادرش می‌آید یا دارد تهدید می‌کند به کمربند پدرش یا با سلاح خودش دنبال بچه افتاده و می‌زند. این را از تاپ و توپ و جیغ دخترک می‌فهمم.

طبقه‌ی دوم را دیدم شکمش بالا آمده و بعد از ۹ ماه، مثل حیوان زایید!
زمانی که اولین بار در جواب گریه‌های بچه‌اش گفت زهرمار، خفه‌شو فلان شده، از حیوان هم به خاطر این تشبیه عذرخواهی کردم.
صبح، ظهر، شب صدای گریه و جیغ بچه می‌آید و مدتی بعد صدای اینو بخور، بخـــور، بخور پدرسگ و دوباره صدای جیغ و گریه‌ی بچه.
در جوابش، نامادر فریاد می‌زند: خفه‌شو، می‌زنم تو دهنتا، خفه‌شو فلانی(نامش شبیه الهه‌های یونان است، شاید الهه حقارت) و صدای خوردن محکم چیزی به جایی و بعد سکوت مطلق.
وقتی صدای فحش دادنش را دوباره می‌شنوم افسوس می‌خورم که زنده ماندند!
تازگی‌ها نامادرش شیطانی می‌خندد و بلافاصله با غیظ می‌گوید به درک! و سکوت مطلق می‌شود!

طبقه‌ی سوم را ندیدم شکمش بالا بیاد ولی از خانه‌شان، صدای طولانی گریه‌ی نوزاد شنیده می‌شود. دیگر حتی یک نامادر هم نیست این بچه را بغل کند.
#خدا_مادرم_را_فرشته_آفرید



توضیحات: این نوشته برای شرکت در مسابقه‌ی #خدا_مادرم_را_فرشته_آفرید نزدیکا نوشته شده است که هر پست آن ۱۰۰۰ حرف ظرفیت نوشتن دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز ۸، دختر وانت‌سوار!

سالار که نزدیک می‌شد بهتر می‌توانستم درونش را ببینم. مردی با صورت آفتاب سوخته، سبیل‌های پرپشت و دست‌های زمخت، پشت فرمان نشسته بود و کنارش خانمی با روسری حریر کوتاه که آن را زیر گلویش گره زده بود و پسر دو ساله‌ای، سرِ پا با پیژامه‌ی خانه، بین‌شان.
مرد که در حین رانندگی، قند را بین لب‌هایش گرفت و خانم استکان باریک چای را به دستش داد، یادم آمد که یک زمانی، داشتن وانت یکی از فانتزی‌های زندگی‌م بود.
همان زمان که پدر بزرگم یک وانت نیسان آبی قرض کرد و خواست یک تیر و دو نشان، من و جناب گوسفند را به جایی ببرد. می‌گویم جناب، چون گوسفند در حالی که جلوی وانت نشسته بود و با کمر صاف، دست‌های کوتاهش را روی شکم برآمده‌اش قرار داده بود و از جاده لذت می‌برد، من عقب وانت نشسته بودم! یعنی اصرار کرده بودم اینطور بشود.
شدت وزش باد، من و روسری حریر کوتاه خاکستری‌ام را داشت می‌برد. از عدم تعادل، قلبم تند تند می‌زد. پیش از این هیچ‌کس درباره‌ی روش‌های حفظ تعادل در پشت وانت، بهم چیزی نگفته بود.

تا یک ساعت بعد از رسیدن به مقصد، قلبم روی نمودار ناهمواری کف جاده می‌تپید و این‌گونه خاطره‌ی وانت سواری برایم جاودانه شد.
بعد از آن روز در ۱۱ سالگی دیگر فرصت وانت‌سواری پیش نیامد... یعنی دیگر بدون پدربزرگ لطفی ندارد.



توضیحات: این نوشته برای شرکت در مسابقه‌ی #زندگی_نویس نزدیکا نوشته شده است که هر پست آن ۱۰۰۰ حرف ظرفیت نوشتن دارد.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز ۷ - وقتی آتش شعله‌ور می‌شود.

یکم از قبل‌تر می‌گم، شاید کسی خارج از فضای نزدیکا هم این پست رو بخونه.
نزدیکا یه شبکه‌ی اجتماعیه و یکی از کارهاش برای تشویق کاربرا به تهیه‌ی محتوای مناسب و خود ساخته، برگزیده کردن پستا در صفحه‌ی مشترک برنامه‌ست و این یعنی دیده شدن افراد به واسطه‌ی پستاشون.
این بین، آدمایی سبز می‌شن که سعی می‌کنن این مسیر رو دور بزنن و راحت‌تر طی کنن. مثلا عکس اینترنتی منتشر می‌کنن و می‌گن خودمون عکس گرفتیم. متاسفانه یا خوشبختانه علاوه بر سرویس گوگل، شم انسانی هم از طریق دنبال کردن تنوع سبک عکسا و حتی شخصیت افراد می‌تونه اینترنتی بودن عکسای یه نفر رو تا درصد خوبی مشخص کنه.
(دارم یه انرژی مضاعفی بابت استفاده از لحن گفتاری می‌ذارم! :دی)
به عنوان بخشی از پشت صحنه‌ی نزدیکا بارها به مواردی برخوردم که بابت برگزیده نشدن، پیگیر شدن و حتی اصرار داشتن که عکسا کار خودشون بوده و وقتی با لینک منبع عکساشون مواجه شدن، متنبه شدن و زندگی جدیدی شروع کردن.
اتفاق امروز اما در جلوی صحنه و در درون نزدیکا اتفاق افتاد. یکی از این نوع کاربرانی که عکسای اینترنتی رو به اسم خودش منتشر می‌کرد، چالشی برگزار می‌کنه و عده‌ای از کاربرا هم تو اون شرکت می‌کنن.
این کار مورد اعتراض یه/چند کاربر قرار می‌گیره و پستای اعتراضی گذاشته می‌شه و بعد از پادرمیونی ریش‌سفیدا(:دی) این فرد سر عقل میاد و قرار می‌شه که از این به بعد عکسای خودش رو بذاره.
خب.
کلیتی که اتفاق افتاده به نظر درست میاد اما بعضی از اتفاقا رو دوست نداشتم و می‌خوام درباره‌اش بنویسم.
اینکه فکر کنیم همیشه افراد با ما سر جنگ دارن و افرادی جنگجو هستن که ما رو ابله فرض کردن، درست نیست. بهتره بگم در اغلب موارد درست نیست. اتفاقی که در بیشتر مواقع می‌افته ایناست:

۱. بیشتر افراد نمی‌دونن و چون خودشون نمی‌دونن فکر می‌کنن که بقیه نمی‌دونن. 

۲. آدمیزاد ممکن الخطاست. همیشه این امکان هست که اشتباه کنه.

اینا خیلی ساده‌ست و در اکثر مواقع، پشت اون هیچ دغلکاری وجود نداره. به نظرم آدمایی که بیشتر ماجراها رو نوعی توطئه و سوء استفاده می‌بینن باید با آدمای دیگه بیشتر معاشرت کنن و بیشتر بهشون گوش بدن و کمتر رقابت کنن.
کافیه در عمل به کپی‌کار بگیم دوست عزیز ما می‌دونیم که تو نمی‌دونی. مثلا لینک منبع عکساش رو بهش بدیم. دزد خطاب کردن افراد و تخریب شخصیتشون، نه تنها فایده‌ای نداره که ممکنه باعث بشه اگه تا حالا این فرد ساده‌لوحی بوده و بقیه رو هم ساده‌لوح فرض می‌کرده از این به بعد یه فریب‌کار واقعی و خیلی بدتر از این بشه.
واقعیت اینه که نمی‌تونیم از کسی که جلوی بقیه خرد شده انتظار داشته باشیم که خوب باشه و خوب عمل کنه. اگه عمل کنه منطقی نیست، به نظرم شاهکار کرده!
این مسئله نه فقط در نزدیکا، که توی زندگی مشترک با همسرمون، توی رابطه با بچه‌هامون هم به وجود میاد و اینطور مواقع شاخکای من می‌جنبه چون به خط قرمزای من بابت برخورد در جمع با افراد نزدیک می‌شه.
من قصد طرفداری از این رفتارها رو ندارم. در خصوصی حتی ممکنه شداد و غلاظ برخورد کنم اما بابت برخورد در جمع سعی می‌کنم محتاطانه‌تر باشم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰