نوشته‌های دل‌آرام

۹۴ مطلب با موضوع «درباره‌ی یک ...!» ثبت شده است

درباره‌ی شوهر آهو خانم

کتاب شوهر آهو خانم نوشته‌ی علی محمد افغانی، درباره‌ی خانواده‌ی سرشناسی در کرمانشاه است که حوالی سال‌های ۱۳۱۳ با ورود زن دیگری به خانواده، دستخوش اتفاقاتی می‌شود. نویسنده، این رخداد را در ۸۰۰ و اندی صفحه با جزئیات کامل شرح می‌دهد.
فارغ از خط روایی داستان بیشتر صفحات به توصیف حالات درونی افراد در مواجهه با اتفاقات می‌گذرد. توصیفاتی خیال‌انگیز که نشان از وسعت دایره‌ی لغات، تمثیل‌ها و اصطلاحات زبانی نویسنده و رایج در روزگار اوست. این توصیفات که گاه به درک داستان و آشنایى بیشتر با شخصیت‌های آن کمک می‌کند در بقیه‌ی موارد از حوصله‌ی خواننده‌ی عام این زمان تا حدودی خارج است. علاوه بر این،‌ موضوع کتاب برای این زمان، جذابیت خود را از دست داده است؛ چرا که نه تنها به دفعات در کتاب‌ها، فیلم‌ها و دیگر شکل‌های روایت، این قصه دیده شده است که از نزدیک در اطراف خود دیده و حالات افراد، اتفاقات و نتیجه‌ی آن را لمس کرده است.
مطلب دیگری که از ابتدای کتاب به چشم می‌خورد حضور پر رنگ نویسنده در روایت داستان است. در کتاب‌های دیگر داستانی، نویسنده شخصی است که پشت روایت داستان و شخصیت‌ها پنهان است اما در این کتاب، تحلیل‌هایی در حین روایت داستان مطرح می‌شود که نه جایی در خط داستان دارد و نه می‌تواند به عنوان افکار شخصیت‌‌ها به کار رود. اندرز‌هایی از ارسطو، پاسکال، الهه‌های یونان و حتی احادیث مذهبی نتوانسته است جای خود را در داستان پیدا کنند. شخصیت‌های عامی و بازاری نمی‌توانند از این مطالب در گفتگوها و ذهنیات خود استفاده کنند و نویسنده در حین نوشتن این مطالب بی‌مقدمه یادی از گفتارهای فیلسوفانه می‌کند که هرچند در رساندن بهتر منظور نویسنده کمک می‌کند ولی جایی در داستان ندارد. در حین مطالعه‌ی کتاب بارها این احساس را داشتم که نویسنده به عنوان یک تحلیل‌گر که محفوظات و مطالعات خوبی دارد و نه یک قصه‌گو، اتفاقات اطراف خود را تحلیل می‌کند.
در بعضی موارد چنان در درونیات یکی از شخصیت‌ها فرو می‌رود که حتی از اشاره به دیگر شخصیت‌ها و حضور آن‌ها نیز امتناع می‌کند. در نتیجه بدون آن‌که غیبت شخصیت‌ها امکان داشته باشد در جمعی که تمام اعضای خانواده دور هم جمع شدند و موضوع مهمی مطرح است، حتى اشاره‌ اى به حضور بعضى شخصیت‌ها نمى‌کند؛ گویى همچون سینما، خواننده مى‌تواند او را ببیند. به عبارت بهتر، شخصیت‌ها در هنگام سکوت، چنان در روایت داستان گم می‌شوند که انگار در آن موقع حضور ندارند؛ در حالی که چنین امکانی با توجه به منطق داستان وجود ندارد.
چیزی که من خواننده را در این داستان گیج می‌کرد تعریف نویسنده از فرد مذهبی است. مذهبی اسلامی را اگر حداقل عمل به واجب و دوری از حرام بدانیم با توجه به اینکه واجب و حرام مشخص است می‌توان از روی عمل فرد آن را مذهبی یا غیر مذهبی دانست. هرچند قضاوت دیگران در امر دین، کاری است که خارج از توانایی انسان‌های معمولی و در نتیجه نهی شده است؛(چرا که انسان‌ها را راهى به درونیات یکدیگر نیست.) حال آن‌که نویسنده، خالق شخصیت‌هاست و بیرون و درون آن‌ها را خود رقم زده است می‌تواند به طور مستقیم با لفظ مذهبی یا به طور غیر مستقیم با شرح رفتارهای مذهبی، مخاطب را با شخصیت‌ها آشناتر کند. نویسنده بارها در داستان به مذهبی بودن سیدمیران شخصیت اصلی داستان اشاره کرده است و در مقاطع مختلف از کنار کارهایی چون تماس با نامحرم، حجاب مو و گردن، رقص مختلط محرم و نامحرم به راحتی عبور کرده است. این اشکال چیزی جز اصل تدریج در گناه است؛ به عبارت دیگر این فرد مذهبی به مرور با انجام گناه‌های صغیره مرتکب گناه کبیره نمی‌شود بلکه یک‌باره عقل و دل و دین را به کسی می‌بازد که به نظر معقول نمی‌آید. این امکان وجود دارد که منظور نویسنده از مذهبی با تعریف حداقلی ارائه شده متفاوت باشد.
از دیگر نکاتی که گاه در حین داستان موجب تعجب است تغییر حالات ناگهانی در شخصیت یا خط روایی داستان است. هرچند ممکن است این کار برای غافلگیر کردن مخاطب استفاده شود ولی هنگامی که به طور مناسب مقدمه‌چینی نشود یا بیش از حد تکرار شود، بی‌اثر و گاه نتیجه‌ی مناسبی ندارد. برای مثال شخصیت سیدمیران در داستان در بعضی از موارد چنان ناگهانی و انقلابی دچار تغییرات می‌شود که عجیب است. در چنین کتابی که بیشتر داستان در حالات درونی افراد می‌گذرد، مقدمه‌چینی برای این تغییرات ناگهانی، امکان‌پذیر و لازم است. این تغییر رویه‌ی ناگهانی در داستان، چنان یکنواخت می‌شود که در بارهای بعد خواننده می‌داند که این وضعیت یک فریب است و بعد از آن قرار است اوضاع کاملا منقلب شود و همینطور هم می‌شود!
در نهایت فارغ از خط روایى داستان، که در انتها با پایانی کاملا معمولی خواننده را از مطالعه‌ی کتاب دلسرد می‌کند، متن کتاب در توصیفات و استفاده از تمثیل‌ها چنان قوى نوشته شده که آن را خواندنى کرده است ولى حوصله مى‌طلبد.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

همسایه

سکوت به همهمه تبدیل شد و همهمه به صداهاى واضحى از دعوا.

مرد: من دیگه خسته شدم مى‌خوام از این زندگى برم.

صداى گریه‌ى بچه بلند شد.

زن در حالى که بچه را آرام مى‌کرد گفت: لوس نشو!

مرد دوباره تکرار کرد: مى‌خوام برم.

زن: خب براى چى. یعنى من حق ندارم اعصابم خرد باشه.

مرد: نه من مى‌رم ازین زندگى.

و صداى باز شدن در خانه آمد.

زن در را بست و گفت: خب اعصابم خرده.

مرد: به خاطر یه میلیون؟!

زن: اره به خاطر یه میلیون اگه تو اعصابت خرد نمى‌شه من اعصابم خرد مى‌شه.

زن در حالى که به گریه افتاد، گفت: مى‌خواستم وام بگیرم بزنم به زخماى زندگیمون. روش حساب باز کرده بودم.

مرد بچه را بغل کرد و از خانه بیرون رفت.

حدود یک ساعت بعد برگشت. بچه گرسنه شده بود.


دوباره سکوت برقرار شد.


صداى گریه‌ى بلند مرد آمد! گریه‌ى عجیبى مى‌کرد با صداى زمخت و کمى مضحک! 

زن: دهنتوووو باز کن آآآآ باریک الله! بابایى بخند داره مى‌خوره!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چطور در شبکه‌های اجتماعی، خاص‌زده شوید! قسمت ۱

قسمت اول: انتخاب شبکه اجتماعی

احتمالاً اولین سوال این است که کجا خاص‌زده شویم؟ فعلاً چیزی که معلوم است اینستاگرام نمی‌رویم!

چرا؟ خب چون قرار است خاص‌زده شویم و عوام همه اینستاگرام دارند.

پس کجا بریم؟ سوال خوبیه!

کافه بازار را باز می‌کنیم و در قسمت جستجو می‌نویسیم «شبکه اجتماعی». در اول صفحه‌ی نتایج، دو تا شبکه‌ی اجتماعی ایرانی هستند! نزدیکا و باهم. همیشه اولین یا نهایتا دومین نتیجه را نگاه می‌کنیم و سراغ نتایج بعدی نمی‌رویم! این اولین ویژگی یک خاص‌زده‌ی ایرانی است! اصلا هم اهمیتی ندارد که نتایج بعدی هم سازندگانشان زحمت کشیدند هم یک کسی مثل کافه بازار برای جستجو و نمایش آن‌ها زحمت کشیده است.

صفحه‌ی توضیحاتشان را باز می‌کنیم و می‌بینیم که بله! نزدیکا برنده شده!

کجا؟ خیلی اهمیتی ندارد!

ولی هرجا پرسیدند که شما در کدام شبکه‌ی اجتماعی هستید؟ با یک حالت تبختری می‌گوییم همین نزدیکا!

که دوباره بپرسند کدوم نزدیکا؟(و بتوانیم سر صحبت را با مخاطب خاص‌زده‌ی خود باز کنیم!) در جواب، آن شعر «همون که رنگارنگه برای شاپرک‌ها یه خونه‌ی قشنگه» را می‌توانیم بخوانیم و بعد هم با لبخند تحقیرآمیزی بگوییم: همون که چندتا جایزه‌ی بین المللی برده! و یک عشوه‌ی خرکی هم به سر مبارک این شخصیت در شرف خاص‌زدگی بدهیم. 

چون ممکن است بقیه، توضیحات برنامه را با دقت بیشتری بخوانند، باید خدمتتان عرض کنم که جوایز ملی هستند. برای آن‌که کم نیاورده باشیم و کلاس خودمان را هم بالا برده باشیم بگوییم: خخخ منظورم مللی که داخل ایران هستند، بود و بعد راجع به تمدن چند صد هزار ساله‌ی ایران حرف بزنیم؛ فقط حواستان باشد که خیلی عقب نروید چون چند میلیون سال قبل فقط دایناسورها روی زمین بودند و ممکن است به شکل دیگری، زمین را مرزبندی کرده باشند! ضمناً «خخخ» عبارتی است که شما را از ضایع شدن در امان نگه می‌دارد و یکی دیگر از ویژگی‌های خاص‌زده‌هاست. اگر مخاطب خاص‌‌زده‌تان پرسید خخخ یعنی چه، این توضیحی که در خط بالا گفتم را نگوییدها! بگویید مخفف «خیلی خنده‌دار بود خندیدیم» است.

بهتر است برای جلوگیری از این مشکلات، کمی از محتوای صفحه‌ی معرفی نزدیکا در کافه‌بازار را هم بخوانیم. دستمان پر باشد بهتر است.


در حال خواندن صفحه‌ی نزدیکا در کافه بازار...

به به، یه مهشید داره آجودانیه! یه سارای کنکوری و یه نیلوفر گرافیست... چه حرمسرایی شود!

چه مهشیدی! پی‌وی هم جواب می‌ده، تازه بیرون هم می‌آد!

این پسره کیه تو صفحه‌ی دوستانش! اَه [بـــــــوق]! فک کردم تک‌پَری!

راجع به رقص هم که پست می‌ذاره... [بــــــــــــوق]

 اَ اَ اَ اَ اَ چقدر امکانات داره این نزدیکا! این همه [بـــــــــــــــــوق]، نزدیک من بودن خبر نداشتم! بزن اون نصب قشنگ رو!


این هم دلایل خاص‌زده‌ی نصب برای شکل‌گیری یک پروفایل خاص‌زده! اگر بار اول به جملات بالا حسی ندارید آن‌قدر با خودتان تکرار کنید تا به تمام دختران سرزمین‌تان حس بگیرید!!!

در نوشته‌ی بعدی، بخش‌های یک پروفایل خاص‌زده را با نکته‌ها و مثال‌های بی‌نظیر برایتان توضیح خواهم داد. این نکته‌ها ۱۰۰ درصد آزمایش شده هستند و در جای دیگری نمی‌توانید آن‌ها را پیدا کنید. پس منتظر نوشته‌ی بعدی باشید!


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰