نوشته‌های دل‌آرام

۳۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

روز ۲۳ - بالاخره یه روز آروم میاد!

امشب یکی از مهم‌ترین به روز رسانی‌های نزدیکا منتشر شد.
قبل از منتشر کردن یه نسخه، کارها از جنس پیاده‌سازی برنامه و تست عملکرد و ذوق قابلیت جدیده. وقتی قراره روی کافه بازار منتشر بشه حس دوگانه‌ای از اشتیاق و استرس داره. بخصوص که تعداد زیادی کاربر هستن که منتظر اضافه شدن این قابلیت مهم مثل ایجاد گروه هستند. اینکه همه‌ی تیم پیاده‌سازی همه‌ی تلاش‌شون رو می‌کنن، کار کردن باهاشون رو لذت‌بخش می‌کنه. اینکه کاربرها از دید خودشون بدون علم به پشت صحنه‌ی پیاده‌سازی، توقعی دارن، آزار دهنده و معقوله! اینکه معیاری مثل تلگرام هست که انگار مدل دامنه‌ش رو از روی خواسته‌های ایرانی‌ها درآورده و هر ژانگولری ایرانیا می‌خوان داره و متاسفانه یا خوشبختانه با کیفیت خیلی خوبی پیاده شده، واقعیت تلخیه که باهاش روبروییم.
امشب وقتی گروه‌هایی رو دیدم که ۱۰۰۰ تا ۱۰۰۰ تا پیام در مدت خیلی کوتاه رد و بدل می‌کنن حس خیلی هیجان‌انگیز و ترسناکی داشتم. حس بلافاصله بعد از انتشار برنامه، حس مردد دوگانه‌ایه که هنوز نمی‌دونی در عمل، واقعا، چقدر خوبه یا چقدر بد. تازه همه چیز از بعد از انتشار شروع می‌شه.
این‌ها از اون جنس حرفا و حسای کاریه که به خونه هم کشیده می‌شه. انقدر گریزناپذیر کل ذهنم رو می‌گیره و شیره‌ی وجودمو می‌کشه که روزها طول می‌کشه تا به جریان عادی زندگی برگردم.

ولی برمی‌گردم!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز ۲۲ - سم‌ساز

زیاد کار کردن برای من سم‌ه. (احتمالا به همین خاطر اسم یکی از همکارام سم‌ساز ه، شبها تا ۹:۳۰ ۱۰ کار می‌کنه.) از این سم‌ها که روحم رو خسته و مسموم می‌کنه بعد هم شروع به پرسیدن فلسفه‌ی زندگی می‌کنه تا حس پوچی، روحم رو کامل تسخیر کنه.
اگر برنامه‌ی صد روزه‌ام بهم نمی‌خورد این مطلب رو منتشر نمی‌کردم. امروز سه‌شنبه‌ست و من از شنبه لای هیچ کتاب و مطلبی رو باز نکردم.
این پز روشنفکری نیست، اظهار عجز و نیازه. مثل اینکه شما سم خوردی، وقتی تمنای پادسم می‌کنی بهت بگن بسه بابا، پز روشنفکری نده. حتی تعریف هم نکنید. چون من با یاد اهداف و کتاب‌هایی که مونده، غصه می‌خورم.
این هفته فرصت کتاب خوندن‌م رو کارهای دیگه‌ای گرفتن که به برنامه وارد شدن یا بهتره بگم من در نظر نگرفتم‌شون. جمعه‌ها که برای هفته‌ی آینده برنامه می‌ریزم خودم رو سوپرمن، اَبَر انسان فرض می‌کنم. با اینکه در طول هفته‌ی قبل این ابر انسان چند بار منو از بالا به زمین می‌کوبیده؛(اصلا دیدنیه!) همین‌طوریه که هفته به هفته متوجه می‌شم که چه موردی رو توی برنامه در نظر نگرفتم و سعی می‌کنم هفته‌ی بعد از ارتفاع کمتری سقوط کنم!
هفته‌ی پیش تولد مامانم رو در نظر نگرفته بودم و این هفته به روز رسانی نزدیکا رو.
اَبَر انسان من در حالی که فرصتی نداره، تازه شروع به ایده‌پردازی می‌کنه. برای مامانم مدت‌هاست که تولد جمعی نگرفتیم. خب؟ غافلگیر هم بشه خیلی باحال می‌شه. خب؟ یه کادوی باحال هم خودم طراحی کنم و بسازم!(وقت برای برگزاری‌ش در نظر گرفته نشده!) هماهنگی ساعت تولد و یادآوری به افراد که به مامان تولدش رو تبریک نگن. بعد هم بادکنک هلیومی بگیریم و هم کیک و کلاه بوقی؛ (یه نفس بکشم!) حواسم به فیلم گرفتن هم باشه که بعدا یادگاری می‌شه و اصول فیلم‌برداری هم رعایت بشه و ...! فرصتی برای انجامش نبود، شاخ و برگ هم گرفت. تازه من هیچی از تولد هم نفهمیدم... ولی مامانم خیلی غافلگیر شد. وقتی عصر رفت حمام، خواهرم در خونه رو باز کرد و ما با کلی بچه و هیس و هوس، فیلم گرفتن و بدو بدو رفتیم توی پذیرایی! هی این بچه رو بگیر نره، اون گریه نکنه؛ اما انصافا به این که چطور بپریم بیرون و غافلگیر بشه فکر نکرده بودم، یعنی قرار نبود بره حمام! آخرش یکی از بچه‌ها از دستمون در رفت و نزدیک اتاقش شروع کرد به اَ دَ بَ دَ گفتن؛ وقتی با تعجب که این صدای کیه اومد بیرون، ما هم اومدیم بیرون.
اَبَر انسانم خوشحاله که در عمل انقدر به تخیلش نزدیک شدیم اما عصر که برمی‌گشتیم کارهای انجام نشده رو یادآوری کرد و من باز با سر خوردم زمین!
هر هفته سعی می‌کنم اَبَر انسانم رو کوچک‌تر کنم. وقتی یکی از اطرافیانم بهم می‌گه که ای ول تو چند تا کار رو می‌رسی باهم انجام بدی، تمام زحماتم به باد می‌ره، ابر انسانم بزرگ می‌شه و قلدری می‌کنه. 


اَبَر انسان جان، جز اَبْر از انسانم باقی نمونده؛ رهام کن.
من خسته‌ام. می‌خوام امشب فقط کتاب بخونم و بخوابم. فقط همین.
فلسفه‌ی زندگی و نجات بشر از سقوط باشه برای وقتی که حداقل خودم رو روی آسمون نگه‌داشتم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز ۲۱ - خلاقیت، هدفون و باطری‌ها

هدفون و باطری‌ها


بعضی وقتا می‌ذارم آزاد باشه هرطور که می‌خواد فکر کنه!

آرمان، کاربر نزدیکا بود که عکس‌های ماسک‌دار عجیب روی تصویر پروفایل‌ش می‌ذاشت و اسمش را با حروف نه چندان سرراست می‌نوشت؛ از قضا یکی از گفتگوهای با ایشون همزمان شد با وقت آزاد ذهن من. حیف حیف حیف که من ایده‌هایی که از اسم و تصویر ایشون به ذهنم می‌رسید رو فقط بهشون گفتم و یادداشت نکردم. ایشون البته صبوری کردند من هر بی‌ربطی خواستم، گفتم!
امشب به ذهنم رسید با عکسی از هادی، یکی دیگر از کاربرهای نزدیکا این تجربه رو داشته باشم. بگما! عکس و شخص هم باید یک شیطنت حداقلی برای این کار داشته باشد. بقیه‌ش رو بخونید متوجه می‌شید کدوم کار!

اینا توضیحاتی هستند که از دیدن این عکس به ذهنم رسید:

- باطریا آرزو دارن موبایل شن.

- باطریه هنوز دانشگاه نرفته نمی‌دونه با بغل کردن یه باطری دیگه نمی‌شه از توانشون استفاده کرد! شایدم تازه رفتن دانشگاه، دختر و پسر قاطی...؟!

- این هدفونو می‌ذارن تو گوش یکی که در حال مرگ مغزی‌ه که به مغزش شوک الکتریکی بدن، احیاء شه؟

- باطریا می‌خوان بگن: به ما باطریا هم جک ۳.۵ میلی‌متری می‌خوره، به آیفون ۷ نمی‌خوره!

- هدفونو که بذاری تو گوش‌ت خبرهایی از دل باطری می‌شنوی!

- هادی، سیمای هدفونو به راه راست هدایت کن، پیچیدن بهم!

- احتمالا می‌خواد بگه وقتی یه موسیقی‌دان قصد داره موبایل اختراع کنه نتیجه این می‌شه؟!

- آهااان طرف هدفونو بذاره تو گوشش مثل قدیما آزمایش باطری و لامپ، اتصال برقرار می‌شه، چشماش روشن می‌شه؟

- طرف می‌خواسته کتاب صوتی گوش کنه از باطری کتابی شروع کرده؟

- هدفونا داشتن فرار می‌کردن پاهاشون رو به یه سری باطری بستن فرار نکنن!

- شوخی شهرستانیه، بذاره تو گوشش برق بگیردش!

- باطری تو سراخ نمی‌رفت، هدفون به سرش می‌بست!

- بعد از هدفون، چسب مهم‌ترین اختراع بشره!

- این چینش مربوط به پشت صحنه‌ی نمایش مار بوآ توسط هدفوناست. الان می‌خوان ساز بزنن این هدفونا مثل مار بلند شن.

- انقدر زدنِ هدفون به باطریا مسخره بوده که باطریا هم نعره‌ها بزدندی و می‌خواستن سر به بیابون بگذارندی که با چسب بهم چسوندشون، نتونن بروندی؟!

- آهاااان وقتی طرفدارای پرسپولیس، استقلال، نارنجیا(!) یه جا جمع بشن، انقدر ناجور حرف می‌زنن که باید با هدفون گوش کرد؟
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰