نوشته‌های دل‌آرام

۳۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

روز ۴۴ - تایپیست جدید(۱)

از رفتن آخرین تاپیست شرکت، ماه‌ها می‌گذشت. تا استخدام تایپیست جدید کارهای تایپ هر روز به نوبت در شرکت بین افراد به ترتیب حروف الفبا می‌چرخید و غر و فحش و فغانی بود که هر روز به ترتیب حروف الفبا شنیده می‌شد. هر بار که فرد جدیدی برای آزمون استخدام وارد شرکت می‌شد،‌ اعضای شرکت یکی یکی، دو تا دو تا برای استخدامش نذر می‌کردند؛ نه اینکه آدم‌های خیلی معتقدی باشند،‌ نه، انگار دکتر جوابشان کرده بود و راهی نداشتند جز اینکه دست به دامن خدا شوند یکی را از آسمان برایشان بفرستد تا از این وضعیت نجات پیدا کنند! راستش این رفتن‌ها و نماندن‌ها مسئولیت ادای نذر را نیز با خود می‌برد و هر بار بدون اینکه خودشان متوجه باشند، ارزش نذر را بالاتر می‌بردند. کار به جایی رسیده بود که وقتی دختر اولین بار برای آزمون استخدام به شرکت آمد، نذر کردند هر کس ۱۰ درصد حقوقی که در پایان ماه می‌گیرد را به مدت یکسال به فرد استخدام شده بدهد. حالا چند نفر؟ حدود ۱۰۰ نفر! و برای اینکه عدالت باشد، این عدد به صورت درصد درآمد تا مدیر سهم بیشتری در این شادی داشته باشد.
در چند ماه قبل هیچ متقاضی‌ای حاضر نشده بود با شرایط مالی شرکت برای این شغل کنار بیاید در نتیجه همیشه قبل از هر آزمون استخدامی، درباره‌ی شرایط مالی آن صحبت می‌کردند و متقاضی می‌رفت که چرخی بزند و مغازه‌های اطراف را هم ببنید! و اصلا به آزمون نمی‌رسید. این بار هم به آزمون و اینکه دختر چقدر سریع می‌تواند تایپ کند، نرسید چون مدیر شرکت آن‌قدر از اینکه شرایط مالی آن‌چنان اهمیتی برای دختر ندارد و به آن چندرغاز راضی است، ذوق کرد که کم مانده بود بپرد دختر را بغل کند و چرخی بزند و بیندازد هوا! البته این کار را نکرد؛ نه اینکه آدم معتقدی باشد و نمی‌تواند دختر نامحرم مردم را بغل کند، نه! یاد نذر شرکت افتاد. اگر از دهان کسی می‌پرید که آن‌ها چنین نذری کردند چه؟ خدا که از آن بالا نمی‌آمد پایین نذرش را بگیرد، ولی بنده برای هر قدر، حاضر است تا آسمان برود، بگیرد!

در این میان تنها خواسته‌ی دختر این بود که به جای صندلی‌های متعارف پشت میز کامپیوتر یک صندلی بدون تکیه‌گاه پشتی، شبیه به یک مکعب مستطیل ایستاده،‌ شبیه به یک سکو برایش تهیه کنند؛ با بدنه‌ی براق و نشیمن‌گاه مخملین، هر دو به رنگ مشکلی. با اینکه نمی‌فهمیدند چرا و برایشان عجیب بود، کوتاه آمدند و برایش مهیا کردند. لابد پیش خودشان فکر کردند مدتی که رویش بنشیند خسته می‌شود و سراغ همان صندلی از پیش تدارک دیده را می‌گیرد. بعد هم پیش خودشان فکر کردند که اصلا تایپیست ساده را چه به این ادا اطوارها.
روز اول که عضو جدید شرکت را به همکارانش معرفی کردند و صندلی قبلی را از پشت میزی که برای او تدارک دیده بودند برداشتند و صندلی سفارشی‌اش را پشت میزش گذاشتند، پچ پچ‌ها شروع شد. این دیگر از کجا آمده؟ واقعا باید ۱۰ درصد حقوقمان را به این بدهیم؟ کدام احمقی این پیشنهاد را کرد؟ ما چرا حماقت کردیم پذیرفتیم؟! این دیگر چه مدل صندلی است؟! از آن روز به بعد انگار میز این دختر در مسیر جاده‌ی ابریشم گذاشته شده بود. از هر نقطه‌ی شرکت به نقطه‌ی دیگر که می‌خواستند بروند از کنار میز دختر رد می‌شدند. دو تا دو تا، سه تا سه تا می‌رفتند و به میز دختر که می‌رسیدند کنایه‌ها را بلندتر می‌گفتند که بشنود. بعد هم چند نفری از خنده روده‌بر می‌شدند. روزها به همین منوال گذشت، رفته رفته صندلی نامتعارف دختر، عادی شد. انگار این صندلی هم از ابتدا به عنوان نوعی از صندلی‌های کامپیوتر بوده، منتها کسی تا قبل از این نخواسته امتحانش کند.


در روزهای بعد ادامه دارد...

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز ۴۳ - رویای دور

جمعیت امام علی

قبل از اینکه شیرجه بزنم توی نوشته‌ی امشب، دوست دارم درباره‌ی طرح کوچه‌گردان عاشقِ جمعیت امام علی(ع)، یکم بگم. اگر دوست داشتید توش مشارکت کنید. محور فعالیت‌های این جمعیتِ عمدتا دانشجویی، رسیدگی به وضعیت کودکان کاره. این مجموعه با کمک خیرین، تعدادی خونه‌ی علم در مناطقی که نزدیک به سکونت کودکان کاره، درست کرده که به بچه‌ها و خانواده‌هاشون علم و هنر و فن یاد می‌دن تا هم سواد خوندن و نوشتن داشته باشند هم کاری رو یاد بگیرند تا به جای گشتن سر چهارراه‌ها و توی سطل‌های زباله، از راه بهتری درآمد داشته باشند. یکی از طرح‌هایی که هر ساله در شب شهادت حضرت علی(ع)‌ با کمک عموم خیرین اجرا می‌کنند طرح کوچه گردان عاشق‌ه. توی این طرح بسته‌های مایحتاج خانواده‌هایی که از قبل شناسایی شدن رو شبانه و طوری که توی محله معلوم نباشه می‌برن و بهشون می‌دن. اگه دوست داشته باشید می‌تونید توی پخش هم حضور داشته باشید :)

آشنایی بیشتر با طرح کوچه گردان عاشق

کمک نقدی یا غیرنقدی به این طرح

و اما امشب.
سال ۸۷ یا ۸۹، درست یادم نیست کدوم یکی‌ش. مثل اکثر شب‌های قدر دیگه آماده شدم توی خونه، اعمال شب قدر رو انجام بدم. راستش توی خونه هم راحت‌ترم هم تمرکزم بیشتره. تازه تمام برنامه‌های رادیو و تلویزیون دم دستمه و مثلا اگه از صدای کسی خوشم نیاد، یا خیلی کند بخونه، می‌تونم به راحتی کانال رو عوض کنم. غیر از بحث سلیقه و صدا، سخنران‌های مورد علاقه‌م آقای باقری و رفیعی هم عموما در شهرهای غیر از تهران سخنرانی دارن که از تلویزیون نشون‌شون می‌دن. دقیق یادم نیست چرا اون شب سراغ تلویزیون نرفتم ولی احتمالا کسی داشته برنامه‌ای رو می‌دیده و به همین سادگی من رفتم سراغ رادیو. یه دور تمام کانال‌ها رو چرخوندم تا یه وقت برنامه‌ی خوبی رو از دست ندم. همینطور که بین کانال‌های رادیو جا به جا می‌شدم صدای وحید جلیلوند باعث شد روی کانال رادیو جوان بمونم و برنامه‌ی خدایی که در این نزدیکی‌ست که شب‌های قدر از رادیو جوان پخش می‌شه رو گوش کنم. اون سال وحید جلیلوند مجری بود و حافظ ایمانیِ شاعر و چند تا دیگه از هنرمندا همراهی‌ش می‌کردن. صدای گرم و گیرای وحید جلیلوند با اون ابهت و فراز و فرودی که به صداش می‌ده دل آدمو می‌لرزونه و جوری حرف می‌زنه که انگار از ته دل آدم داره با خدا حرف می‌زنه. خلاصه اون شب که فکر کنم شب ۱۹ ماه رمضان و شب ضربت خوردن حضرت علی(ع) بود، شیرین‌ترین و تکرار نشدنی‌ترین شب قدر زندگی من شد. در حینی که به برنامه و حرف‌های دلی‌ای که بین‌شون رد و بدل می‌شد، گوش می‌دادم، به ذهنم رسید برنامه رو یه جوری ضبط کنم. بعد با خودم گفتم امشب رو استفاده کنم، حتما تو روزای آینده فایلش رو روی اینترنت می‌تونم پیدا کنم. بابا عصر اینترنت و ایناست!
خلاصه کافیه توی اینترنت راجع به صدای وحید جلیلوند جستجو کنید خودتون متوجه می‌شید؛ جز یه سری صدا که از روی رادیوی در حال پخش با کیفیت افتضاح ضبط شده، هیچ چیز پیدا نمی‌شه. چند تا از لینک‌هایی که احتمال می‌دادم محتوای با کیفیتی داشتن به صفحه‌ی مصداق محتوای مجرمانه هدایت می‌شدن و ... و از اون شب برام مثل یه رویای شیرین شده که از دسترسم دوره. هنوز هم امیدوارم فایل برنامه‌ی اون شب رو پیدا کنم.
بین اون صداهای بی‌کیفیتی که از جلیلوند پیدا کردم، این باکیفیت‌ترین صدایی بود که خوانش آخرین خطبه‌ی حضرت علی(ع) قبل از به شهادت رسیدن‌شون هست. همین قطعه رو گوش کنید احتمالا تا حدودی متوجه حال و هوای اون شب می‌شید. ترکیب ادبیات و هنر و دین شاهکاره!

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز ۴۲ - خودافشایی

من و من با خودمون تکرار می‌کنیم قواعد رو. با خودمون حرف می‌زنیم؛ پس اگر فعل جمع به کار می‌برم با خودم و خودم هستم. شما هم دوست داشتید می‌تونید به جمع ما بپیوندید. :)

***

قیافه‌م بچه‌گانه و ساده‌ست. این سادگی و سکوت، بعضا آدما رو به جایی می‌رسونه که خودِ خالی‌بند یا قشنگ‌تر بگم خیال‌بافی با صدای بلند، خودِ چاپلوس، خودِ خیانت‌کارشون رو نشون می‌دن و اگه صبر کنیم و به سکوت کردن ادامه بدیم قطعا خودافشایی‌های دیگه‌ای رو هم انجام می‌دن. این نوع نگاه بازیگرانه به رفتار آدما شاید نگرش منفی‌انگارانه‌ایه. شاید واقعا اما این بازی بازیگران زیادی داره!
یه سری نشونه مثل شکلِ حرکت دادن بدن(زبان بدن)، رفتارهای قبلی، استفاده از چه ادبیاتی، سکوت کردن و ... حس ششم ما رو هدایت می‌کنه به سمتی که رفتار اون آدم رو به کاری تعبیر کنیم که حس می‌شه نه در ظاهرش دیده می‌شه.
حالا قرار نیست بشینیم آدما رو ارزیابی کنیم و عکس‌العمل نشون بدیم، نه. به خودمون توجه کنیم. به شکل بدنمون دقت کنیم. شکلی که تو حالتایی که راحت نیستیم بهش می‌دیم. خودمون رو جمع می‌کنیم، دست به سینه می‌شینیم، ولو می‌شیم یا هرچی.

آگاهانه رفتار کردن سخته ولی کمک می‌کنه بعدا موقع ارزیابی، یادمون بیاد خب من اینطوری بودم، اونطوری بودم یا نبودم؛ به عنوان کسی که روبروی خودمون می‌شینیم، بتونیم ببینیم خودمون رو.

ما می‌تونیم در تعامل با افراد هر قسمتی از شخصیت‌مون رو که دوست داریم نشون بدیم یا ندیم اصلا، اما آگاه باشیم. تو لحظه‌های حساس حرف‌ها و تعاملات به چرایی رفتار خودمون و بقیه فکر کنیم.
اما یادمون نمی‌ره که من اول خودم رو در آغوش می‌گیره و نوازش می‌کنه بعد وقتی اشکالات خودم رو در نظر می‌گیره، خودم بیشتر همراهی و کمک می‌کنه تا بهتر بشه.

من خودم رو می‌بخشم، تحلیل می‌کنم و چرخه‌ی رفتار دوباره تکرار می‌شه.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰