هر روز از ساعت ۱۰ شب قبلش شروع میشود.
دلآرام
(پس چی؟ فک کردید فقط شوپنهاور و دکتر سمیعی جملات قصار دارند؟)
کارهایی که قبل از خواب میکنید، خوراک ناخودآگاهتان است و خب صبح، خروجیش را میتوانید بگیرید.(البته اگر چشم باز نکرده شبکههای اجتماعیتان را چک نکنید و به او گوش بدهید.)
(خوب شد من آمدم نق بنویسم به اینجا رسید!)
دیشب قبل از خواب، بازی(موبایلی) کردم. اسمش را نمیگویم چون همین که من زخم خوردم کافی است.(دخترم دلخوشی بابا همیشه به گل افشونی لبخند تو بوده، خودش آشنای پاییزه و اما، برا خاطر تو از بهار سروده!)
این بازی از مزرعهداری فراتر رفته و به دنیای سرمایهداری رسیده. یک عده برای شما کار میکنند و پولدار میشوید. پولدار که چه عرض کنم، یک کنتور است که مقدارش زیاد میشود و شما فکر میکنید پولدار شدید اما در بهترین حالت، واحدهای شمارش را به خوبی یاد میگیرید. مثلا میلیون، بیلیون، تریلیون، کوآدریلیون، کوینتیلیون، سکستیلیون، سپتیلیون و بقیهش را نمیدانم! چون در بازی به آن نرسیدم! اگر این تاثیر را هم نداشته باشد، این حرکت سریعشوندهی کنتورش به آدم استرس میدهد که من گرفتم!
اگر این همه حرف در پرانتز دارم علتش این است که دلی درونم امروز یک سر حرف و بیشتر اوقات نق زد. کارهایی که امروز انجام دادم به مثابهی پستانکی بود که به دهان کودک خستهی نق نقو میگذارند تا ساکت شود.
مثلا وقتی صبح لیست کارهای خانه را نوشتم، مجبور شدم مقداری بازی کنم تا رضایت دهد کارهایم را انجام دهد. تازه آن هم چطور؟ اصغر فرهادی در کارگاه دارالفنون جشنوارهی فجر پارسال از روشهای فیلمنامهنویسیاش میگفت و من با توجه، گوش ولی اتو میکردم! یا مثلا مجید مجیدی از سختی کار اولین فیلمش بدوک میگفت و من به سختی گردگیری میکردم. خلاصه سه تا و نصفی کارگاه دیدم که مچ دستم درد گرفت(اصلا هم ربطی به استفادهی طولانی از گوشی نداشتها!) و نشستم.
بعدش حس کردم چقدر خسته شدم و هرچه تلاش کردم خوابم نمیبرد. حتی برایش مدیتیشن گذاشتم حرصش گرفت و خاموشش کرد.
خلاصه چشمش افتاد به رنگ موی قرمزی که یک موقعی خوشم(یا خوشم؟) آمده بود و گرفته بودم.
بقیهاش معلوم نیست؟
الان موهام قرمزه!
البته خوشبختانه گسترهی رنگهای شیمیایی خیلی بیشتر از رنگهای طبیعی است و این رنگ یک تلفیقی از قرمز، بنفش، قهوهای است و شرابی نیست! قشنگ شده.
اینطور وقتها بیحوصلگی من به اوجش میرسد و مثلا برنامهی نردبان را برای آموزش فیلمسازی و عکاسیاش میبینم ولی ۳۰ درصد تند شده و قسمتهای میانبرنامهاش را هم جلو میزنم! در نتیجه در عرض ۲ ساعت، ۴ ساعت برنامه دیدم.
یک لیوان شربت بیدمشک خوردم و بعدش هم در خدمت شما هستم.
(انقدر برنامهی نردبان دیدم حس میکنم باید مثل مجری محترم، خانم عادلی، در پایان بگم «حقیقت پایانی ندارد»):
و الان هم در آن فردایی هستم که از امشب شروع شده.
هشتگ چرت و پرت قبل از خواب!