امروز که رفتم حرم خیلی شلوغ بود. نمیدونم چرا سِرّ نمیشم نسبت به بعضی چیزها. اینکه توی جاهای عمومی هرکی باید از سمت راست خودش حرکت کنه، فقط مربوط به حرم نیست ولی تاثیرش توی حرم خیلی مشهوده.
رفتار خیلیها توی حرم رو درک نمیکنم. راستش کم کم دارم فکر میکنم شاید بعضی از آدمها توی حرم چیزهایی رو میبینن که من نمیبینم؛ نمیفهمم؛ پس درکشون نمیکنم ولی اذیت میشم؛ هم از این فشاری که از در ورودی بیرونی شروع میشه و احتمالا نزدیک به ضریح به اوج خودش میرسه_میگم احتمالا چون به ضریح نزدیک نمیشم_ و هم از این دوگانهی توی ذهنم که اسمشو گذاشتم: شوق و هول. شوق به امام معصوم خیلی پسندیدهست اما هول دادن مردم... چی بگم والا. من از امام رضا(ع) خواستم همه از جمله خودم رو هدایت کنه.
امروز توی حرم، من داشتم امتحان عملی مطالب روز ۷۲ رو میدادم. حتی حضرت باریتعالی هم یه امتحانی میگیره که توی جزوه نیست. امتحان این بود که گله به گله توی حرم سخنرانی بود و جناب سخنران حرفهایی میزد که با تعلیمات دینی من جور نبود و فرم سخنرانیش هم نسبت به سخنرانیهایی که گوش میکردم، برام قابل تحمل نبود.
اولش یکم هول شدم و حرص خوردم! بعد یه بزرگی تو ذهنم گفت: خدا دو تا گوش داده که از یکی حرف بره تو، از اون یکی هم بره بیرون!
بعد به این فکر کردم که آقای سخنران واسطهست. لحن حرف زدنش و توضیحاتی که از خودش به موضوع اضافه میکنه، خوب نیست. هم حرص میخوردم هم ذهنم رو مجبور میکردم مفهوم حرفهاش رو توی یه جملهبندی دیگه ارائه بده. تا حدی با مشغول کردن ذهنم موفق شدم حالت تدافعی ذهنم رو تغییر بدم و گوش بدم. وقتی متوجه حالت تدافعی ذهنم شدم دوباره به تئوری انتخاب فکر کردم که من مجبور نیستم حتی توی ذهنم بپذیرم، چه برسه به عمل.
اصلا به این روشنی و راحتی نیست! اون لحظه صدای بلند سخنران که بود هیچ، توی ذهنم انگار چند نفر همزمان باهم حرف میزدن!
«چرا نشستی این چرت و پرتها رو گوش میکنی»
«سعی کن به خودت مسلط باشی»
«مزخرف خالص»
«داداش شما درس اخلاقت رو چند شدی؟»
«امان از حکم کلی دادن، امااان!»
«نظرش رو میگه دیگه!»
یه روشی که اکثرا جواب میده اینه که آدم خودشو بندازه تو رودربایستی خودش!
در عین حرص خوردن به خودم گفتم چون شما خیلی صبوری(!!!) ایشون اومدن سخنرانیشونو به یه آدم مخالف با افکارشون ارائه بدن، بازخورد بگیرن!
این تا حد خوبی جواب داد. مثل خرید میوه، حرفایی که به نظرم درست بود رو سوا کردم و بقیهش رو اجازه دادم رد شه! «فبشر عباد الذین یستمعون القول و یتبعون احسنه»طوری!!!
وقتی میدونم یه کاری مثل شنیدن همهی حرفا خوبه و ذهنم داره بازی در میاره و نمیپذیره، سعی میکنم بازیگونه باهاش برخورد کنم، بهتره! «آ آ باز کن، باز کن، وییییژژژ هواپیمااا میااااد!»
یه نیم ساعتی که با خودم درگیر بودم و به مرحلهای رسیدم که در کمال آرامش حرفهای اون بنده خدا رو گوش بدم، آقا زنگ زد که کجایی بیا فلانجا!
راستش نمیدونم چقدر این روشها مفیدن و جواب میدن ولی فکر میکنم نوشتن از روشهای شخصی بهترین راهیه که بقیه هم تشویق بشن که از روشهای شخصی خودشون بگن! اگه بگن!