نوشته‌های دل‌آرام

۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نویسندگی» ثبت شده است

روز ۸۲ - یک تجربه‌ی نه چندان زنانه، نه چندان مردانه!

فردا توی شرکت یه همکار جدید داریم! جذاب‌ه! حداقل برای من، مواجهه با آدم‌های جدید هیجان‌انگیزه. تا یکی دو روز مغزم درگیر اون آدم می‌شه و پردازش سنگین انجام می‌ده؛ چی می‌پوشه، سلیقه‌اش در انتخاب رنگ و طرح لباس چطوری‌ه، چطوری صحبت می‌کنه، دست‌هاش رو چطوری تکون می‌ده، عقایدش چطوری‌ه و ... اون پست استاد جدید که یادتونه؟

قسمتی از این خبر که هنوز خودم هم دو به شَکّ‌م و نمی‌دونم جذاب‌ه یا منفور، اینه که همکار جدید خانم‌ه!

در ۲ سال اخیر کاری‌م تا قبل از فردا(!)، من تنها جنسِ مونث شرکت بودم. اومدم بگم تنها خانمِ شرکت بودم، یاد فیلمِ «پس از باران» و خانم بزرگ و خانم کوچیک و هوو و این داستان‌ها افتادم، نوشتم تنها جنس مونث!

راستش قصد ندارم چیزی رو تقبیح یا تمجید کنم. اصولا با حکم کلی دادن مخالف‌م؛ خانم‌ها این‌طور، آقایون این‌طور. آدمی‌زاد که همه‌ی خانم‌ها، همه‌ی آقایون رو ندیده که بگه همه فلان! پس با این فرض این متن رو بخونید و نظرات بقیه رو بشنوید.

از وقتی که خودم رو شناختم، از مهمونی‌های زنانه‌ی دور و نزدیک خوش‌م نمی‌اومد. توی این مهمونی‌ها موضوع‌هایی مطرح می‌شد که به نظرم سطح پایین و معمولی بود. احساس می‌کردم چیزی به اطلاعات‌م اضافه نمی‌شه و داره وقت‌م تلف می‌شه. بعدا دیدم توی بعضی از جمع‌های مردانه هم این حالت دایی‌مَردَک بازی(بر سبکِ خاله‌زنک، حالا چرا عمه نه؟) هست! شاید یه بار این موضوع که من از این مهمونی‌ها خوش‌م نمیاد رو مطرح کردم، مامانم حرص‌ش گرفت و انگار می‌خواست این حرص رو در ظرف کلام خالی کنه، تحویلِ من بده؛ گفت: هوش اجتماعی‌ت پایین‌ه! منم ظرف کلام‌ش رو یه کناری گذاشتم و گذشتم. چون فکر می‌کردم این حرف صحت نداره.

توی دبیرستان همیشه از جمع‌های دوستانه به کنار بودم، اون موقع فکر می‌کردم درس برام مهم‌تر از رفاقت‌ه و اینا! چند بار سعی کردم کناره نگیرم ولی هروقت نزدیک می‌شدم با حالت ناخوشایندی مجبور می‌شدم فاصله بگیرم.
دوران مدرسه گذشت، بعضیامون ازدواج کردیم و اوضاع بدتر شد. اگه قبلا راجع به پسرهای فامیل و دوست و آشنا و ... داستان‌سرایی می‌کردن، حالا موضوعات به شوهر و تحلیل رفتار شوهر، مادر شوهر، خواهر شوهر و ... فکر کنم فلانی حامله‌ست و بیساری سقط کرده و وای خدا! چند بار بعد از ازدواج توی مهمونی‌های دوستانه‌شون شرکت کردم ولی یه جایی بریدم واقعا! رابطه‌م رو در حد احوال‌پرسی کم کردم.

بعد از این ماجرا پای من به جمع‌های مورد علاقه‌م باز شد. بهترین دوستان من، دوستان دانشگاه شدند. قدیم‌ترها یه تصوری بود که می‌گفتن بهترین دوست آدم، دوست مدرسه‌ست ولی بهترین دوستان من، دوستان دانشگاه بودند.[واه چقدر دوست! تو دوست داری با دوستِ من که دوست داره با دوستِ تو، دوست بشه، دوست بشی؟]
با یه سری از دوستان که همگی نسبت به مسائل اطراف‌مون دغدغه‌مند بودیم، یه نشریه‌ی فرهنگی توی دانشگاه زدیم به اسم درنگ. توی دفتر نشریه معمولا راجع به مسائلی که اون روزها ذهن‌مون رو مشغول کرده بود حرف می‌زدیم و جمع‌بندی می‌کردیم و یه پرونده با یه موضوع مشخص درمی‌آوردیم. یه بار درباره‌ی مسئله‌ی اپلای نوشتیم که توی دانشکده‌‌ی ما خیلی رواج داشت. یه بار درباره‌ی کُپ زدن تکالیف و علت‌هاش، نظر دانشجوها و استادها. خلاصه سعی می‌کردیم از جهات مختلف به مسائل نگاه کنیم. هرکی نسبت به هر موضوعی موافق بود، باید مطلب مخالف‌ش رو می‌نوشت و بالعکس! هرچند انتشار نشریه کار سختی بود اما اوقات لذت‌بخشی بود. یه سری دیگه از دوستان دانشگاه، البته از دانشکده‌های دیگه بودن که به واسطه‌ی درنگی‌ها باهاشون آشنا شدم، اون‌ها هم آدم‌های اهل مطالعه و تفکر هستن. توی مهمونی‌هامون معمولا راجع به دغدغه‌ها و کارهامون حرف می‌زنیم و این مهمونی‌ها واقعا من رو سر ذوق میاره! فکر کنم من بیشتر از همه حرف می‌زنم و توی بحث‌ها شرکت می‌کنم!

وقتی از یه محیطی خوش‌م میاد، خودم شروع به مکالمه می‌کنم! هیچ‌وقت روز اول کاری‌م رو فراموش نمی‌کنم. همون روزِ اول، انقدر راحت شروع به صحبت کردم که انگار آشنایی قبلی داشتیم. تعجب توی نگاه و لحن صحبت کردن بعضی از همکارهام ملموس بود. بعدا دیدم که همکارهای جدید معمولا ۲ هفته طول می‌کشه تا با محیط آشنا بشن و به اصطلاح یخ‌شون باز بشه و توی بحث‌ها شرکت کنن؛ من همون روز اول سر ناهار توی بحث شرکت کرده بودم. توی شرکت معمولا بحث‌های مربوط به IT، رفتارشناسی کاربر/مشتری، مسائل کلی جامعه مطرح می‌شه.
به واسطه‌ی نزدیکا با خیل عظیمی از جامعه در تماس بودم و دو نوع رابطه‌ی دوستانه و سرویس‌دهنده-سرویس‌گیرنده رو در سطح وسیع تجربه کردم. مشاهده‌ی برخوردهای متعدد و متفاوت کاربرها واقعا دید من رو به آدم‌ها بازتر کرد و باعث شد از فضای بعضی از مهمونی‌های زنانه حتی بیشتر از قبل فاصله بگیرم.

اینکه همکار جدید داریم و همکار جدید خانم‌ه، برای من حسِ خوف و رجاء داره. خوف از دست دادن فضای خوب فعلی یا خوف از اینکه مجبور باشم دوباره خودم رو از فضای خاله‌زنک‌واره کنار نگه‌دارم و امید به این‌که شاید این خانم هم مثل دوستان دانشگاهم، فردی به دور از حاشیه‌ی به دردنخور باشه.

اولِ کتابِ «ژرفای زن بودن» نوشته‌ی «مورین مورداک» می‌گه که زن‌ها از دیرباز دور آتش جمع می‌شدن و احساسات و دانش‌شون رو از زندگی به اشتراک می‌ذاشتن ولی بعد از انقلاب صنعتی این رفتار زنان با عبارت خاله‌زنکی تقبیح شد تا بتونن زنان رو بیرون از خونه به کار بگیرن. این کتاب ادعا می‌کنه که عمده‌ی دانش زن‌ها نسبت به زندگی، دانش شهودی و غریزی و درونی‌ه که در ارتباط با زن‌های دیگه عمق پیدا می‌کنه و درک می‌شه.
کلیت حرف این کتاب اینه که لزومی نداره زن‌ها پا به پای مردها حرکت کنند و خب من با این کلیت حرفش موافقم اما این‌که توی جمع‌های زنانه تجربیات زندگی منتقل می‌شه، به نظرم برای بعضی از جمع‌های حال حاضر، حرف بی‌پایه و اساسی‌ه چون یادگیری از تجربیات نیاز داره تا افراد از موقعیت‌های اون تجربه بیرون بیان و بدون قضاوت و حکم دادن، اون رو تحلیل کنن تا برای دیگران قابل استفاده باشه. اما عملا این اتفاق توی بعضی از جمع‌های زنانه نمی‌افته و کل بحث به قضاوت رفتار دیگران[بهتره بگم غیبت] می‌گذره و عملا افراد نمی‌تونن خودشون رو به صورت بی‌طرف از قضیه بیرون بیارن و از بالا به مسئله نگاه کنند. 


پ.ن. تجربه‌های قبلی می‌گه اگه صد بار هم تاکید کنی که این حرف‌ها کلی نیست و اصلا توی متن هم همه‌ش نوشته باشی «بعضی از» باز هم هستن کسایی که میان نظر می‌ذارن «باهات مخالفم! همه که اینطوری نیستن!»

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز ۸۱ - علت مرگ: نامعلوم!

زبانم لال، که شکوه نگویم ولی چشم‌هایم نیز کور و گوش‌هایم نیز کر باد از نیش روزگار... همین دیروز را یادت می‌آید؟ آزمون روزگار را خوب نگذراندم. آخر چون کودکان سر به هوا از این بالا بالا رفتن‌ها و پایین پایین آمدن‌ها لذّت بردم. فقط. وقتی فرصت تمام شد برایم پرتگاهی ساختند تا پایین بیایم؛ هیچ نمی‌دانستم باید می‌آموختم و پریدم. من سراب دیدم. آغوش تو آن سرابی بود که از گذشتم و بر زمین کوفتم.
و من منتفرم از آدم‌های پشت نام روزگار. متنفرم از علاقه‌ای که باید به آن آدم‌ها باشد. متنفرم از نامیدن برخی به روزگار.
نعشم روی زمین است هنوز و روحم کَند از کالبد و بالابالا رفت و پایین‌پایین آمد و برای تو راز آلود نوشت تا نامحرمان خسته شوند ازین بالا‌بالا رفتن‌ها و پایین‌پایین آمدن‌ها. و تو به یاد آوری لحظات را.
باز هم دستان من یخ کرده است و از سرما سرخ شده است تا تو دستانم را در دستت بگیری و ها کنی. باز هم من ترسیده‌ام از صدای واق واق‌شان، تا مرا به آغوش بکشی. باز هم می‌خواهم جلو جلو راه بروم و تو پشتیبانم شوی. و باز هم من نقش بر زمین شده‌ام تا سراسیمه مرا از جایم بلند کنی و حلاوت در دهانم گذاری. هی! کجا می‌روی...؟ من این بالا گیر افتاده‌ام باز، تا تو از رفتن بایستی و به سوی من بیایی. باز هم من تشنه‌ام...
امّا من بار دیگر نمی‌توانم این درس را تمام کنم و به آزمون بنشینم.
بیا بنشین کنارم... بیا. می‌خواهم در ِ گوشی با تو حرف بزنم. می‌خواهم در ِگوشت بگویم که مرا از آن بالا به پایین هول داده‌اند.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز ۸۰ - تاچْسی یا راهنمای استفاده از گوشی هوشمند

از گوشی هوشمند چه استفاده‌ای می‌کنین؟
برخورد عملی اکثر افراد اینطوریه که گوشی هوشمند و اینترنتِ همراه اختراع شده که تلگرام چک کنن!
وقتی چک کردن تلگرام تموم می‌شه، رو می‌کنن به فلانی می‌گن من اگه بخوام برم مترو حسن‌آباد/ خیابان زرتشت/ سینما فلسطین /... باید از کجا برم؟

به نظرم اولین چیزی که هر صاحب گوشی هوشمندی باید بدونه اینه که اساسا سرنخ جواب هرچیزی توی گوگل هست، در مرحله‌ی بعد باید بلد باشه توی گوگل جستجو کنه.
برای جستجو توی گوگل باید کلمات اساسی رو از کلی به جزئی بنویسه! جمله‌ی سوالی شامل فعل و مفعول و علامت سوال لازم نیست! اصلا بده! مثلا می‌خواید برنامه‌ی نقشه‌ی متروی تهران رو دانلود کنید، می‌تونید توی گوگل جستجو کنید و از اون‌جا به صفحه‌ی نصب برنامه برید. با توجه به نوع سیستم عامل گوشی‌تون android/ios بنویسید: google play/app store نقشه مترو تهران یا معادل انگلیسی‌ش رو. معمولا کلمات انگلیسی نتیجه‌ی بهتری دارن! مهم نیست بلد نیستید، هرطور بلدید بنویسید، خود گوگل درستش رو پیشنهاد می‌ده! از این قابلیت وقتی می‌خواید املای درست یه کلمه[فارسی یا انگلیسی] رو هم بدونید، استفاده کنید. دیگه هیچ‌جوره داشتن غلط املایی توی متن توجیه نداره. 

با توجه به قسمت قبل الان باید هرکس بتونه روی گوشی‌ش برنامه نصب و حذف کنه! google play/ کافه بازار/ app store مخزن برنامه هستند که بسته به این‌که سیستم عامل گوشی‌تون androidه یا ios حداقل یکی از این‌ها روی گوشی‌تون نصبه. از این طریق می‌تونید اسم برنامه‌ها رو توی این‌ها جستجو کنید و نصب کنید. 

بعد از این،‌ هرکسی که گوشی هوشمند داره باید بدونه که نقشه اختراع شده! و گوگل جان زحمت کشیده و یه نقشه‌ی خوبی رو ارائه داده.
استفاده از google maps محدودیت خاصی نداره. هم می‌تونید اسم مکان خاص مثل سینما، پارک و ... رو جستجو کنید[حتی به فارسی] و هم اسم خیابان و کوچه رو. برای پیدا کردن خیابان بهتره اسم شهر و محله رو هم قبلش بزنید تا درست به همون جایی که می‌خواید ببردتون.
علاوه بر استفاده از کل نقشه، چند تا کار مهم هم می‌تونید با google maps انجام بدید. یکی اینکه روی جایی که می‌خواید برید یا ذخیره کنید لمس طولانی(long touch) کنید.
وقتی می‌خواید به کسی آدرس بدید به جای گرفتن screenshot، بعد از لمس طولانی، گزینه‌ی share رو انتخاب کنید و همین‌طور جایی که می خواید لینک رو بفرستید انتخاب کنید؛ مثلا تلگرام. بعد از فرستادن لینک یک بار خودتون اون رو باز کنید و ببینید آیا همون جایی از نقشه‌ست که می‌خواید؟ مثلا مدتی بود که google maps توی این نقشه‌ی به اشتراک گذاشته شده، پین یا علامت رو نشون نمی‌داد و فاجعه بود!
کار مهم دیگه‌ای که بعد از لمس طولانی می‌تونید انجام بدید، اینه که مکان مورد نظرتون رو با استفاده از گزینه‌ی save ذخیره کنید و با استفاده از گزینه‌ی label اگه اسم خاصی نداره، بهش نام یا عنوانی اختصاص بدید که بعدا بدونید کجا بود؛ مثلا خونه‌ی فلانی!
شاید اصلی‌ترین کاری که با google maps انجام می‌دید اینه که مسیر رسیدن به محل مورد نظر رو بهتون می‌گه. بعد از لمس طولانی روی مکان دلخواه، گزینه‌ی مسیریابی که معمولا پایین سمت راست صفحه هست رو بزنید. علاوه بر مسیر، میزان ترافیک و زمان رسیدن به اون محل رو هم اعلام می‌کنه!

حالا دیگه وقتی برید مسافرت، راننده‌ی تاکسی نمی‌تونه بی‌خود و بی‌جهت شما رو توی شهر بچرخونه و پول اضافه‌ای بگیره!

شاید باورتون نشه ولی امشب می‌خواستم راجع به برنامه‌ی تاچسی(touchsi) و سرویسی که ارائه می‌کنه بنویسم! حس کردم بهتره یکم مقدمه‌ی مفید بگم!

تاچسی یه سرویس درخواست ماشین از طریق اینترنته که توی شهر مشهد فعالیت می‌کنه. اگه توی تهران زندگی می‌کنید با سرویس‌های مشابه مثل اسنپ، تپ‌سی، کارپینو آشنایید. فکر کنم توی اصفهان و شیراز هم قرار بود راه بیفته ولی من از کم و کیف‌شون خبر ندارم.

توی همه‌ی این برنامه‌ها، مبدا و مقصد رو روی نقشه مشخص می‌کنید، برنامه تخمینی از قیمت می‌ده و باید منتظر باشید تا درخواستی که ارسال کردید رو یه ماشینی از این مجموعه قبول کنه و بیاد سوارتون کنه. وقتی به مقصد رسیدید به صورت نقد یا اینترنتی می‌تونید کرایه‌تون رو بدید. تازه بعد از اتمام سفر هم نظرتون رو نسبت به راننده و ماشین‌ش می‌پرسه.
مزیت این سرویس‌ها راحتی و قیمت پایین‌تر و البته مشخص‌شون نسبت به ماشین‌های دربستیه! مثلا توی مشهد اگه از تاچسی استفاده کنید می‌تونید از حرم امام رضا(ع) تا کوهسنگی رو با ۶ هزار تومان برید؛ در حالی که مشهدیا می‌دونن که آژانس معمولا ۱۰ ۱۲ هزار تومان می‌گیره.

چیزی که بخصوص ابتدای راه‌اندازی این سرویس‌ها خیلی به چشم میاد رفتار محترمانه‌ی راننده‌ها با مسافرهاست. این سرویس‌ها معمولا کلاس‌های توجیهی برای راننده‌ها دارند و در صورتی که امتیاز پایینی به راننده بدید یا در توضیحاتش بنویسید ناراضی بودید به راننده‌ها تذکر می‌دن و البته بعضیاشون روش‌های فنی هم برای تنبیه دارن. مثلا تعداد درخواست‌های کمتری رو به کسی که امتیازش پایینه نشون می‌دن که البته این کار عمومیت نداره.

امیدوارم اگه ساکن مشهد هستید یا درسفر بعدی‌تون به مشهد از تاچسی استفاده کنید و اگه کِیفِبِل(keifable) بود، کیف کنید! :دی

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰