من از اون دسته آدمام که از جلسهی دوم کلاس فرصت میکنم خود واقعیم رو نشون میدم.
جلسهی اول وقتی در کلاس باز میشه و استاد میاد توی کلاس، کرهی چشمهام با صدای قیژ قیژی توی حدقه میچرخه و استاد رو نشونه میگیره. توی مغزم یه کادر سبز باز میشه و یه سری اطلاعات در یه طرف تصویر زیر هم نوشته میشن:
فلان فلانی
به نظر میانسال
قد بلند
موهای مشکی
شکل بدن، توت فرنگی – پاهای لاغر و شکم بزرگ –
وقتی استاد راه میره تا سر جاش بشینه/بایسته نوع راه رفتن ضبط میشه.
وقتی استاد جاش رو پیدا کرد، دوباره چشمم با قیژ قیژ کردن، جلو و عقب میره، فوکوس میکنه، از سرِ استاد شروع به تحلیل میکنه:
موها حالتدار،
سشوآر کشیده،
به نظر هفتهی پیش کوتاه شده.
فرق سر کج و خیلی معمولی باز شده. => احتمال مذهبی بودن یا فرهیختگی!
کرهی چشمم آروم آروم به سمت پایین حرکت میکنه و این نوشتهها مثل فیلمهای جاسوسی آمریکایی که در پایین صفحه مکان و زمان رو نمایش میدن، حرف به حرف توی ذهنم میان:
چشمهای روشن
عینکی
صورتی نه چندان چاق
تهریش + ظاهر موها => احتمالا پایبند به اصول اسلامی
پیراهن مردانه به رنگ گلبهی تند + پایبند به اصول اسلامی => ولی روشن و باز
دکمهی یقه باز
سر آستین پهن
چشمم زوم میکنه و میگه: جنس پارچه شبیه لباسهای ایرانیه.
پیراهن برای اولین باریه که بعد اتو شدن پوشیده شده.
یه حلقهی ساده
دستبند چرمی پنهان زیر آستین؟! => احتمالا تاثیر فضای هنر یا دوستان هنری که در فضای رسمی کلاس فرصت بروز نداشته.
شلوار پارچهای ایرانی
چشمم زوم میکنه و میگه برای بار دوم یا سوم بعد از اتو شدن پوشیده شده. بعضی از چروکهای شلوار تازهتر از بقیه هستن.
کفش مردانهی نوک تیز که خیلی سرسری در روزهای قبل واکس خورده.
پشت کفش واکس نخورده.
تحلیل ظاهر تمام شد. نتیجه اینکه استاد یا دانشجوی دکتراست یا مدرک دکترایش را گرفته. حداقل یک فرزند کوچک دارد.
در این مرحله چشمم میره بالا و نمای متوسطی از استاد میگیرد تا حالات حرکت دستها و بدنش را در حین حرف زدن بگیره.
گوش فعال میشود.
لحن صحبت استاد دوستانه و محترمانه
جملات در حال ضبط هستن و کم کم روی آنالیز شخصیت استاد تاثیر میذارن.
استاد اسم و رسم شاگردها رو میپرسه و اکثریت خیلی یواش جواب میدن. استاد با حوصله دوباره اسمشونو میپرسه بدون اینکه اشاره کنه بقیه بلندتر بگن.
نگاه استاد و سوالاتش کنجکاوانهست. هیچ نوعی از تحقیر نداره.
استاد نمایشنامههای چاپ نشدهی زیادی داره و معتقده نباید چاپ کرد چون اگه چاپ بشن قابلیت ویرایش نمایشنامهها از بین میره و غیر قابل تغییر میشن. یعنی نوشتههاش هنوز به قدر کافی خوب نشدن. گزارش به مغز، احتمال کمالگرایی وجود داره. انتظارهای خودت رو تغییر بده. احتمال تشویق شدن از سمت استاد کمالگرا کمه.
در بخشی از مثالهایی که بین حرفاش میزد، توی اتاق یه مرد، جزو وسایلش تسبیح هم وجود داره. => احتمال مذهبی بودن تقویت میشه.
در بخشی از حرفاش گفت که از غلطهای املایی در نوشتهها به شدت بدش میاد بخصوص غلطهایی که به اسم محاوره وارد زبان شده. => احتمال منظم بودن و علاقهی خاص به نظم. در گوشهای از مغز نگهداری بشه تا با اطلاعات جدید تکمیل بشه.
این ماجرا همزمان در کنار شناسایی هم شاگردیا انجام میشه. عموما شناخت همشاگردیا تدریجی و دیرتر اتفاق میافته ولی شناخت اولیه به همین صورت انجام میشه.
موضوع بحث استاد طبق معمول دربارهی این بود که ما خوب به اطرافمون توجه نمیکنیم و چیزها رو با جزئیات لازم نمیبینیم.