هر روز دختر میآمد، جلوی صندلیاش میایستاد، پشت مانتویش را بالا میگرفت؛ با مکثی مینشست و پشت مانتو را رها میکرد. کاغذهایی که باید تایپ میشدند را مرتب میکرد و در کاغذ نگهدار(paper holder) قرار میداد و خطکش آن را زیر اولین سطر بالای صفحه میبرد تا خط به خط آن را تایپ کند و اشتباهی رخ ندهد. وقتی میزش را مهیا میکرد، پاهایش را جلو میبرد و در جای مناسب تنظیم میکرد. کمرش را تمام مدت سعی میکرد صاف نگه دارد.
دستانش را روی کیبورد قرار میداد و شروع میکرد. روزهای اول مثل تمام تایپیستها کلمات را پشت هم تایپ میکرد با ریتم یکنواختی از ضرباهنگ کوفتن دکمهها و صدای ممتد دکمهی space که چون بالا و پایین پریدن دختران سرخوشی دارد. از این دکمه خوشش میآمد، صدای شورانگیزی داشت. بعضی وقتا دوست داشت صدای دکمهی space ادامه داشته باشد و بدون توجه به ادامهی متن آن را میزد. ریتم یکنواخت یکی یکی زدن دکمه را دوست نداشت. بنابراین دو بار زدن و بعد مکث کوتاه را امتحان کرد. شبیه صدایی بود که در شبهای بیابانی راه، وقتی در بالاترین تخت قطار دراز کشید بود میشنید. وقتی به خودش آمد که نصف صفحه را با فاصله پر کرده بود. نگاهی به دور و برش انداخت ببیند کسی متوجه صدای قطارِ تداعی شده است یا نه.
میخواست فاصلهها را پاک کند که دکمهی backspace توجهش را به خودش جلب کرد. از دکمههایی که صدای خاصی غیر از بقیهی دکمهها داشتند خوشش میآمد. انگار صدای backspace خلاف جهت صدای space در فضا پخش میشد. به جای آنکه فاصلهها را با موس انتخاب کند و یک بار backspace را بزند، نگاهی به اطراف انداخت و دکمه را یکبار میزد و مکث میکرد، دوبار میزد و مکث میکرد، سه بار و چند بار هم امتحان کرد. صدای خام خام میداد. ریتمش را کمی تغییر داد. صدای مادرش را میشنید که میگفت خام، خام، می یام می خو رمت! و سر مادرش را میدید که به بدنش نزدیک میشد و همراه با خام خام کردن با بینی و لبش او را قلقلک میداد. وقتی ریسه میرفت، دوباره سرش را عقب میبرد و این بازی تکرار میشد: خام، خام، می یام می خو رمت...
به نیمهی فاصلهها که رسید یکی از همکارانش که از قضا در حین عبور از کنار میز دختر دیده بود که او یکی یکی فاصلهها را پاک میکند، سعی کرد محترمانه به او یاد بدهد که میتواند خیلی سریعتر از یکی یکی زدن backspace، متنی را پاک کند.
دختر متوجه شد که فعلا نمیتواند بقیهی کلیدها را امتحان کند، تشکر کرد و با حالتی جدی از جایی که spaceها او را از متن جدا کرده بودند تایپ کردن را از سر گرفت. به خودش قول داد سر فرصت مناسب بقیهی صداها را کشف کند و حالا وقتش نیست؛ بخصوص که همکار محترم کنجکاو شده بود که چطور کسی میتواند تند تایپ کند ولی نمیداند چطور تند پاک کند. دختر مجبور بود تا زمانی که همکار محترم از پرسه زدن بیخیال شود، با اژدهای درون کیبورد بازی کند. اژدهای درون کیبورد جست و خیز کنان، زیر حروف متن میدود و اگر دختر سریع روی دکمه نمیزد که توی سرش بخورد و منگ شود، اژدها کلید را بلند میکرد و با نفس آتشین دستش را میسوزاند!
در روزهای بعد ادامه دارد...