نوشته‌های دل‌آرام

۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نویسندگی» ثبت شده است

روز ۷۳ - تو کی هستی؟

گفتم: سلام.
گفت: سلام.

سکوت می‌وزید و نگاه جاری بود.

گفت: تو کی هستی؟
گفتم: دخترت.
گفت: دخترم؟
گفتم: آره.

دوباره سکوت وزید و نگاه جاری بود.

گفت: تو کی هستی؟
گفتم: دخترت.
گفت: دخترم؟
گفتم: آره.

دوباره سکوت وزید و نگاه جاری بود.

گفت: تو کی هستی؟
گفتم: دخترت.
گفت: دخترم؟
گفتم: آره.

دوباره سکوت وزید و نگاه جاری بود.

گفت: تو کی هستی؟
گفتم: اممم... یه زن قوی!
گفت: زن قوی؟
گفتم: آره.

دوباره سکوت وزید و نگاه جاری بود.

گفت: تو کی هستی؟
گفتم: اممم... یه زن قوی ولی تنها!
گفت: تنها؟
گفتم: آره.

دوباره سکوت وزید و نگاه جاری بود.

گفت: تو کی هستی؟
گفتم: یکی که می‌خواد آرزوهاشو دنبال می‌کنه.
گفت: دنبال می‌کنه؟
گفتم: نه!

دوباره سکوت وزید و نگاه جاری بود.

گفت: تو کی هستی؟
گفتم: یکی که نمی‌تونه مادرش رو تنها بذاره!
گفت: تنها بذاره؟
گفتم: نمی‌دونم!

سکوت وزید و نگاه جاری بود.

گفت: تو کی هستی؟
گفتم: یکی که نمی‌دونه باید چی‌کار کنه.
گفت: چی‌کار کنه؟
گفتم: آره.

دوباره سکوت وزید و نگاه جاری بود.

گفتم: من باید برم...
گفت: منو تنها نذار...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز ۷۲ - حدیث نفسِ برایان تریسی‌طور!

مقدمه‌ناک
من هر وقت می‌گم بچه‌های دوم بهتر از بچه‌های اولن، مادر شوهرم می‌گه خب اول، دومی رو بیار‍!
اول، دومی!
۲. من کتاب‌های این بنده خدا - برایان تریسی رو می‌گم - نخوندم اما وقتی آدم یه چیزی رو تعریف می‌کنه که دیگه درگیرش نیست و گذشته، در عین حال در وضعیت روانی مناسبی قرار داره، هم می‌تونه امیدبخش بنویسه/حرف بزنه، هم یه طور ساده‌ای از روی بعضی مسائل و درگیر شدن باهاشون می‌گذره که به نظر ساده‌لوحانه یا کلیشه‌ای میاد. نوشته‌ی امشب شاید اینطور باشه.
این از برایان تریسی‌طورش.
۱. معمولا خودم رو تو خطاب می‌کنم. نه من! یعنی با خودم که حرف می‌زنم می‌شینم رو به روش. توی متن بیشتر توضیح می‌دم.

وقتی قراره یه عده آدمو مدیریت/رهبری کنید، باید صبر داشته باشید؛ دقیق‌ترش اینه که خودتون رو بکشید عقب! شما وقتی وارد یه بانک می‌شید، پشت باجه که رئیس نمی‌شینه؛ هر سازمانی قسمت روابط عمومی داره. مدیر/رهبر خوب باید خودش رو دو تیکه کنه، یه تیکه از وجودش که آروم‌تره و می‌تونه گوش بده رو بذاره جلو، اون تیکه‌ای که تئوریسینه یا برای خودش یه ابهتی داره، عقب بشینه. الان برام تفاوت مدیریت و رهبری توی این متن اهمیتی نداره. چیزی که می‌خوام بگم راجع به روابط روزمره‌ی آدماست و نه کاری.

یکی از روش‌هایی که اون خود پیشرونده و جنگنده رو بکشید عقب، مثلا اینه که با تئوری انتخاب آشنا بشید. خیلی ساده! وقتی به یقین برسید که کسی رو نمی‌تونید کنترل کنید و کسی هم شما رو نمی‌تونه کنترل کنه، حرفایی که آدما می‌زنن صرفا اطلاعاتیه که می‌تونه درست باشه یا نه. حتی بعضا نظرات آدما بیان حالات شخصی‌شونه تا درباره‌ی حرف/متن شما. انگار به صورت ناخودآگاه، آدم‌های عادی رو به خودشون دارن نظرشون رو می‌گن، نه رو به شما. اینم تکمیلی مقدمه‌ناک ۱.

اینو همیشه در نظر بگیرید که دنیا مثل یه سیال رونده‌ست و هیچ‌چیز تا ابد نمی‌مونه. یه نظر می‌تونه برای یه زمان و مکان خاصی درست باشه. کسایی که نظر می‌دن هم ممکنه چند دقیقه بعد نظرشون عوض بشه، لازم نیست اون نظر رو تا ابد توی ذهن‌تون نگه دارید. به عبارت بهتر، برای هر نظر یه مدت زمان محدود و کوتاه در نظر بگیرید و وقتی اون زمان تموم شد، نظر رو منقضی بدونید و بهش فکر نکنید.

سعی کنید توی مکالمات همیشه جایگاه فرد رو داشته باشید نه زوج! جایگاه زوج توی مکالمات معمولا واکنشی‌ه. اگه می‌خواید راجع به چیزی نظر بدید، به جای اینکه برید تو جایگاه زوج و نظرتون رو بگید، ایده رو از فیلتر خودتون تغییر بدید و به شکلی مطرح کنید که حالت واکنشی نداشته باشه. مثل کنش به نظر بیاد.

در پایان این رو هم در نظر بگیرید که هرکس داره به راهی رو نشون می‌ده، به احتمال زیاد قبلا به بی‌راهه رفته. خود نصیحت می‌گه من از ذهن یه آدمی بلند می‌شم که قبلا اشتباه کرده و حالا به این روش رسیده. اصلا نصیحت شنیدن مثل یه نوع کلاس تخیله! یکی میاد نصیحت می‌کنه و شما می‌تونید راجع به قبلا و بی‌راهه‌ها خیال‌پردازی کنید.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز ۷۱ - خط سیر

امشب می‌خوام تداعی کنم ببینم به کجا می‌رسم. قول نمی‌دم که سانسور نکنم و قول نمی‌دم که چیز خوبی دربیاد!

الان بیدارم و از اون شب‌هاست که دارم زجر می‌کشم. تاریکی شب دیدِ چشمِ بدن رو کم می‌کنه، اما چشم خیال فرصت دیدن پیدا می‌کنه. می‌خوام قدرت عملم رو به اندازه‌ی قدرت خیالم زیاد کنم. چرا انقدر دست‌فروش زیاده. تو داستان دستفروشه همه تو گفتار اول دخترک گیر کرده بودند. مثل من که از فیلم‌هایی که سعید ملکان، تهیه‌کننده‌ش می‌شه خوشم نمیاد به همه چیزش گیر می‌دم. چرا فلان؟ چرا بیسار؟‌ چرا یه شبکه‌ی اجتماعی با محوریت نوشتن و حضور منتقدین و ناشران نداریم. اه! بعد همون‌طور که بیز استون توی کتاب خاطراتش در مورد تاسیس توییتر از فردی به اسم جک دوروسی می‌گه که همیشه پایه‌ی شنیدن چرت و پرت‌های بیز استون بوده، منم رفتم برای شوهرْآقا که همچین نقشی رو داشته و داره، تعریف کنم و خیلی غیرجدی راجع به همین ایده حرف بزنیم. از صندلی‌م بلند شدم گفتم: به ذهنم رسیده... آخ!!! اوه!!! انگشت پام محکم به پایه‌ی صندلی مقابلم خورد! شما همیشه به روحیه‌ی تیمی باید اعتقاد راسخ داشته باشید. مثلا ادامه‌ی متن رو شوهرْآقا نوشته. مجبور شدم نیم‌فاصله‌هاشو درست کنم. برمی‌گردم!

ابر می‌بارد و من می‌شوم از یار جدا / چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع / من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا
من بخوام متن بنویسم خیلی جدی و فلسفی‌طور می‌شه! الآن گوشه ذهنم اینه... (تا یادم نرفته بگم چقدر صدای کیبورد باحاله! اینم در نوع خودش یه جوری آدم رو راه می‌اندازه!)
برگردیم به گوشه ذهنم: چطور می‌شه یکی می‌شه امیر خسرو دهلوی؟ شما بگو شجریان! یا هر کس دیگه. شاید در نگاه اول جوابش ساده باشه: خب شده دیگه! (جواب؟!) اما جواب درست به این سوال عملا ممکنه باعث تحقق هوش مصنوعی بشه. وقتی می‌گم جواب، منظورم جوابی از جنس شبکه عصبی نیست. در مورد شبکه عصبی (یا الگوریتم های تکاملی) ما وقتی سیستم به یک نقطه از بلوغ می‌رسه، به مثابه مغز، نمی‌دونیم گام‌های رسیدن به نتایج چیه (با یک شبکه پیچیده و تو در تو مواجهیم تا یک الگوریتم گام به گام)

برگشتم!

به صورت اتفاقی من می‌تونم این متن رو به سرانجام برسونم. من هر شب این مسیر رو طی می‌کنم تا به یه نوشته می‌رسم. یعنی انقدر چیزای بی‌ربط می‌نویسم تا جایی که می‌گم آهااان! باید اینطوری باشه!
حالا امشب این کارو نکردم؟ چرا؟ به خاطر اهداف آموزشی بود، باور کنید!
حالا آقا، ایمانی که تازه اومده سراغ وبلاگ ما، شنبه میاد می‌گه این بود آرمان‌های امام، خانم؟

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰