گاهی وقتا یه الگوی رفتاری رو میبینم ولی نمیتونم علتش رو پیدا کنم. چون فرد به فرد متفاوته. مثلا برای همهی آدما یه موضوعی هست که در بیشتر احوالات عصبیشون میکنه و علیرغم تمرین و تکرار بعضا، از کنترلشون خارج میشه و یه عکسالعملایی نشون میدن که درست نیست. نمیدونم چرا!
منم جزو آدمام! :)) باور کن! و از همون اولش، احسان علیخانی عصبیم میکرد. از منش و شخصیتش خوشم نمیاد بخصوص از «رفقا» گفتنش! خلاصه تا مدتها از دستش حرص میخوردم و بد و بیراه میگفتم.
اینکه یه کاری رو تمرین کنی که بهتر بشه ولی جزو اولویتات نباشه خیلی کم توش پیشرفت میکنی. وقتی جزو اولویتات شد، جهش داره اصلا!
از وقتی آرامشم جزو اولویتام شد از آدمای از نظر خودم نفرت انگیز، بیخود، عوضی، حالا هرچی:)) فاصله گرفتم. نیاز هم به تنفس عمیق و شمارش و این طور کارا برای حفظ خونسردی خودم نداشتم. الان که فکر میکنم تغییر خیلی سریع اتفاق افتاد. برنامهش رو مدتهاست دیگه نگاه نمیکنم و وقتی ازم میپرسن فلان برنامهش رو دیدی، خیلی راحت میگم نه، نمیبینم برنامهش رو. همین!
[ الان سید میاد میخونه، نظر میذاره، از ثمرات ازدواج با منهها!:)) ادای تایپ کردن و نظر گذاشتن رو هم حمید معظمی قشنگ درمیاره. دستاش رو به حالت مسخرهای به سمت کیبورد نگه میداره و خیلی اغراقآمیز انگشتاش رو به حالت تایپ کردن بالا و پایین میبره. بماند. شاید یه دفعه در مورد این «رفقا»مون نوشتم:)) ]
یه دوست میانسالی دارم که این هیچ جوره با علیخانی کنار نمیاد. با خیلیا اینطوریه. کلی تمرین و مراقبه میکنه ولی وقتی از دست کسی یا چیزی عصبانی میشه بدترین حرفای قابل بیان(!) رو نثارش میکنه.
من مدتهاست دنبال اصلاح بقیه نیستم اما این عکسالعمل و حرفاش به شدت من رو ناراحت میکنه و نمیدونم چطور بهش بگم.
شاید مسئله اینه که اون مثل الهه و امیر و حسین و اون الهه نیست که بگم داداش این کارت منو ناراحت میکنه. بگه به درک! :)) دوستم یادش میمونه، بعد یه مدت تو ذهنش میچرخه، بعد حالش خرابه و ... [عین خودمه! وقتی بقیه میگن به درک! :)) ]
بچرخ دلی،بچرخ یه چند سال!
یاد میگیرم بالاخره! اگه بلدید یادم بدید لطفا :توروخدا :))
شرح ماوقع رو نوشتم که از ذهنم خارج بشه، ان شاء الله!